مجله کودک 66 صفحه 30

جهان دوست یک پیش­بینی دست و پایش را گم کرده بود. حالا باید چه کار می­کرد؟ این دیگر چه رسم مهمان نوازی بود؟ اتاق در سکوت فرو رفته بود. انگار هیچ کس قدرت شکستن سکوت را نداشت. ناگهان پیرمرد خمیده­ای با یک سینی چای وارد اتاق شد. چایی­هایی در استکان­های کوچک مسجدی، و یک قنداق بزرگ که به هم تعارف می­شد. مرد روسی خیلی تعجب کرده بود. با خودش فکر کرد شاید این همه سادگی جزو آداب و رسوم ایرانی­هاست. اما باور کردنش سخت بود. «امام» مردی که آوازه قدرتش دنیـای آن روز را پر کرده بود، از تمام دنیا، یک قرآن، یک چفیه و یک جانماز داشت. مردی که همراه «ادوارد شوارد نادزه»، بود وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی، به دیدن امام آمده بود، پا به پا شد. «بفرمایید بنشینید.» مرد یکه خورد. نمی­دانست کجا بنشیند. توی اتاق فقط یک صندلی چوبی دست دوم بود که روی آن هم وزیر نشسته بود. بقیه همه چهار زانو روی زمین نشسته بودند. مرد روسی، خم شد و برای اولین بار در عمرش روی زمین نشست. حس عجیبی داشت. از بین ایرانی­ها کسی به او لبخند زد... «شوارد نادزه» سر صحبت را باز کرد. از اوضاع منطقه و شوروی و کشورهای همسایه حرف زد. امام مثل کوه سنگین و آرام بود، انگار این حرفها را قبلا یک بار شنیده بود. آن روز مردان روسی مهمان امام، بیشتر از آن که بتواند حرف بزنند و اظهار نظر کنند، مجذوب امام شده بودند. هیچ باورشان نمی­شد که رهبر یکی از بزرگترین انقلاب­های دنیا، این قدر ساده و راحت باشد. وقتی «شوارد نادزه» به کشورش بر می­گشت، نامه­ای را با خودش می­برد که شاید بزرگترین پیش بینی قرن در آن نوشته شده بود: «از این به بعد، کمونیزم را باید در موزه­های تاریخ سیاسی جهان پیدا کرد.» امام برای دولت شوروی آینده­ای جز تاریکی و مرگ پیش بینی نکرد. وقتی مقامات روسی پیام امام را خواندند،زیاد به خودشان زحمت فکرکردن ندادند. «فروپاشی شوروی؟ امکان ندارد! ما دومین قدرت هسته­ای جهان هستیم، ما بزرگترین کشور دنیا هستیم. ما اقتصاد موفقی داریم....» آنها باور نمی­کردند که این قدرت شکست­ناپذیر درست سه سال بعد،کوچک و آسیب­پذیر بشود. آنهاباور نمی­کردندکه طبق حرفهای امام،آنها مجبور می­شوند

مجلات دوست کودکانمجله کودک 66صفحه 30