
شهر دوست جنگل پر دردسر آخر خیابان کجاست؟
قسمت سیزدهم
یلدا شرقی
بچهها صبح زود از خانه زده بودند بیرون تا حسابی بازی کنند. نقشۀ این کار
را هم می مو، پسرِخاله میمون کشیده بود. می مو صبح زود رفته بود دنبال خورخور
پسر آقا خرگوشه و قورقوری، بچۀ خانم قورباغه و خُرخُر پسر آقا خرسه. می مو
بچهها را جمع کرده بود و راه افتاده بود. از خانه هم خیلی خیلی دو ر شده بود.
می مو به بچهها گفت: «خیابون رو میگیریم و همین طور میریم و میریم تا ببینیم
آخرش کجاست.» خورخور گفت: «اگه آخر نداشت چی؟» قورقوری گفت: «مگه میشه؟
داره.» خُرخُر گفت: «ولی آخرش خیلی دوره، من خسته میشم.» می مو دست زد به شکم
خُر خُر و گفت: «تو باید زیاد راه بری تا این شکم گندهات کوچیک بشه.» بچهها همین طور
خیابان را گرفته بودند و میرفتند. خورشید داشت کم کم به وسط آسمان میرسید که بچهها
رسیدند به جایی که خیابان چهارراه میشد. می مو گفت: «خب حالا از کدوم طرف بریم.»
قورقوری گفت: «از هر جا که من گفتم.» خورخور گفت: «نه خیر، مگه تو کی هستی؟ به نظر
من اینجا آخر خیابونه. برگردیم.» خُر خُر گفت: «آره برگردیم.» می مو پاهایش راکوبید زمین
و گفت: «نه خیر اینجا آخرش نیست. ببینید خیابون هم از این طرف رفته، هم از آن طرف.»
یکدفعه قورقوری پرید بالا و گفت: «اِه بچهها، یک خبر خوب. اون طرف رو نگاه کنید.»
بچهها به جایی که قورقوری اشاره میکرد، نگاه کردند. آن طرف خیابان،یک چراغ راهنمایی
بود که گاهی سبز میشد و گاهی قرمز. خُرخُر گفت: «چقدر بامزهاس.» خور خور پسر آقا
خرگوشه هم گفت: «آره، ببینید چراغ قرمزه، پس ما میتونیم بریم اون طرف.» می مو گفت:
«خب همه راه بیفتیم و بریم.» تا بچهها خواستند بروند آن طرف خیابان، ناگهان رانندۀ ماشینی
که داشت به آنها نزدیک میشد، محکم پایش را گذاشت روی ترمز. ماشین جیغ کشید و
ایستاد. بچهها از ترس جیغ کشیدند. راننده که خیلی عصبانی بود، پیاده شد و داد کشید: «مگه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 69صفحه 28