
بچه های پنجاه سال پیش !
فکر میکنی 50 سال پیش زندگی چطور بوده
است؟ اصلا میتوانی زندگی بدون برق و گاز و
آب لوله کشی را تصور کنی؟ دلت میخواهد
شیرت را به جای اجاق گاز، روی آتش هیزم داغ
کنی؟ با آب آوردن از چشمه چطوری؟ به نظرت
اگر یک روز به جای رایانه و اسباب بازیهای
عجیب و غریبت، با ماشینهای چوبی
دست ساخت و عروسکهای پارچهای بازی کنی، چه
اتفاقی میافتد؟ آدمهایی که الان میخواهند با تو
حرف بزنند، یک روزی درست هم قد و قوارهات
بودهاند، شاید برایت جالب باشد که بدانی
بچگیهای آدم بزرگهای امروز چطور بوده
است...
دیوید کلارک 80 ساله، انگلستان
اوو.... ه! بچگیهای من!
من از آن سالها چیز زیادی یادم نمیآید.
من فقط آن خانه روستایی بزرگ خاطرم هستم.
آن ایوانهای آفتابگیر و چمنزارهای پر از مگس و زنبور.
من و خواهر و برادرهایم عاشق آن خانه بودیم. چون خانه
سیم کشی برق داشت. تازه چاهی پشت خانه بود که ما را از
زحمت کشیدن سطل آب از رودخانه تا خانه، خلاص میکرد.
دهکده ما یک استخر داشت. یک بار همان طور که داشتم
شنا میکردم، دیدم چیزی روی تخته پرش وول میخورد.
با خودم فکر کردم که شست پایم را روی آن فشار دهم تا
بمیرد. البته فکرم زیاد خوب نبود! چون زیر شستم یک زنبور
خرمایی نشسته بود که اتفاقاً نیشش را هم بالا گرفته بود! به
خاطر کار احمقانهای که انجام داده بودم، یکروز در بیمارستان
خوابیدم، چون نیش آن زنبور خیلی خطرناک بود!
سالهای بعد ما هم مجبور شدیم که گاوهایمان را
بفروشیم و به شهر برویم. در شهر همه خانهها برق و لولهکشی
آب داشت. امّا ما آن خانه بزرگ روستایی را هیچ وقت فراموش
نکردیم. خانهای که الان فقط ممکن است توی فیلمهای
سینمایی و عکسها پیدا شود!
مجلات دوست کودکانمجله کودک 69صفحه 30