مجله کودک 70 صفحه 24

داستان نوشته:ترانه مطلوب یک خودکار معمولی خودکار آبی معمولی در قفسۀ میانی لوازم­التحریر فروشی در کنار مداد و خودکارهای دیگر به خوبی و خوشی زندگی می­کرد. با این زیادی از آمدنش به مغازه نمی­گذشت، همه دوستش داشتند و از هم صحبتی­اش لذت می­بردند. خودکار آبی،بسیار ساده و معمولی بود، امّا همیشه قصه­های شیرینی برای گفتن داشت. او این قصه­ها را از خودکار کهن­سالِ آموخته بود. هنگامی که در کارخانه برای ورود به بازار آماده می­شد، با خودکار کهن سالِ مدیر کارخانه دوست شده بود. خودکار کهن­سال، افسانه­های زیبای سینه به سینه نقل شده را برای او تعریف می­کرد. این افسانه­ها از شجاعت، مهربانی و نیکویی می­گفتند و او با تعریف کردن آنها به آینده امیدوار می­شد. روزی از روزها، خودکار آبی مشغول قصه­گویی برای دیگران بود که صدای خنده­ای صحبتش را قطع کرد. همه به طرف صدا برگشتتند.در آن گوشۀ قفسه، خودکار بسیار خوش­تراش و زیبایی ایستاده بود.نشانِ نقره­ای روی سرش نشان می­داد که از خانواده­ای مشهور است. نام او قلم نقره نشان اعلا بود. او بدون نگاه به بقیه با صدایی رسا گفت: «خودکار بیچاره! نمی­دانی چه سرنوشتی در انتظارت است. تو یا در گوشۀ همین مغازه خشک می­شوی، یا اگر هم کسی تو را بخرد،به خاطر قیافۀ زشت و نتراشیده­ات به سطل زباله پرتاب می­شوی.» سکوت سنگینی در قفسۀ خودکارها برقرار شد. خودکار آبی معمولی از خجالت سرخ شد. او در آرزوهایش هرگز خود را زشت و نخواستنی ندیده بود.یواشکی نگاهی به آن قلم انداخت و از درخشش، تناسب وشکوه آن تحت تأثیر قرار گرفت. بعد تصویر خودش را که در شیشۀ عینک فروشندۀ مغازه دید بود،به خاطر آورد. او فقط یک خودکار بی­نام و نشان آبی با یک در پلاستیکی معمولی بود. نقره نشان حق داشت، او نمی­بایست به خودش دروغ بگوید و با قصه­های شیرین دیگران را فریب دهد. پس چرا خودکار کهن­سال کارخانه نگفته بود که خودکارهای معمولی نمی­توانند آیندۀ درخشانیِ داشته باشند. او نمی­دانست که فقط لایقِ سطل زباله است و به درد هیچ کاری نمی­خورد. خودکار آبی معمولی، غمگین و تنها در سکوت مغازۀ لوازم­التحریر فروشی به خواب فرو رفت.در رویا دستی مهربان او را در آغوش گرفت و با او به خطی خوش بر صفحۀ کاغذ نوشت: «جوهر قلم،سرنوشت او را می­سازد.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 70صفحه 24