
کودکی خودم دارم، فهمیدم شکل انار همیشه شکلی
دوست داشتنی و میوهای عجیب و زیبا برای کودکان
بوده و هست. رنگ قرمز انار هم مورد علاقه بیشتر
کودکان است.
چطور شد که تصمیم گرفتید این نمایشگاه
را برپا کنید و استقبال کودکان از نمایشگاه چطور
بود؟
این نمایشگاه را بخاطر این برپا کردم تا از تجربۀ
بزرگان استفاده ببرم و ارتباط بیشتر تصویری با کودکان
برقرار کنم. خوشبختانه بازدیدکنندگان کودک همراه با
پدر و مادرهایشان بسیار خوب استقبال کردند و بیشتر
تصویرها با اینکه زیرنویس نداشتند، برای کودکان قابل
فهم و جذاب بود. خیلی دوست داشتم ناشران یعنی کسانی
که کتاب منتشر میکنند، برای دیدن این نمایشگاه میآمدند،
چون هیچ کدام از این تصویرها هنوز چاپ نشدهاند و بیشتر
قصهها و شعرهای تصویرها از خودم هستند.
چگونه بر اساس قصههای کودکان، نقاشیها
و تصویرهای خود را کشیدهاند؟
قصهها را خودم میسازم و همان طور که گفتم، حس
خود را در حال و هوای کودکان قرار میدهم که هنوز هم با
بودن در کنار کودکان، این احساس را دارم. یعنی خودم را به
جای یک کودک میگذارم.
خاطرهای ازدوران کودکیتان برایمان بگوئید؟
از حسهای کودکانهای که در یادم ثبت شده و آن را به
خاطر میآورم، پرواز با بادبادکم در آسمان نیلگون و سیر و
سفر با اوست که مشاهدۀ شهرمان را از آن بالا برایم به ارمغان
میآورد. دویدن در سبزهزار و شنیدن صدای کلاغ خوش خبر
شادی خاصی را به من هدیه میکرد.
غیر از اینها، ساخت یک شهر کوچک با اسباببازیهایم
و بازی شیطنتآمیزِ گربه کوچکم با توپ سفید، خاطرات دیگر
من هستند.
من وقتی کودک بودم، همیشه موقع خروج پدرم از منزل،
چند بار پیشانی و صورت ماهش را میبوسیدم. حتی اگر پدرم
دیرش هم شده بود، با مهربانی پذیرای من بود و به من
میگفت «نازکم» و هر وقت از بوسیدن او دست میکشیدم،
او میتوانست از خانه خارج شود. در حالی که بین پلکان خانه
ما تا درِ خروجی حیاط، 10 متری فاصله بود، اگر از حضورش
سیر نشده بودم، با لبخند و صبورانه بر میگشت تا دوباره
خداحافظی کنیم، آن قدر که این مسئله را همۀ همسایهها
میدانستند.
خاطرۀ دیگرم هم به مادرم مربوط میشود. علاقه من
به آغوش مادرم بود، وقتی برای قدم زدن به خارج از خانه
میرفتیم و من در آغوش مادر بودم، صدای کفشهای او را
که مثل لالایی شیرین بود، فراموش نمیکنم.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 75صفحه 29