مجله کودک 75 صفحه 29

کودکی خودم دارم، فهمیدم شکل انار همیشه شکلی دوست داشتنی و میوه­ای عجیب و زیبا برای کودکان بوده و هست. رنگ قرمز انار هم مورد علاقه بیشتر کودکان است. چطور شد که تصمیم گرفتید این نمایشگاه را برپا کنید و استقبال کودکان از نمایشگاه چطور بود؟ این نمایشگاه را بخاطر این برپا کردم تا از تجربۀ بزرگان استفاده ببرم و ارتباط بیشتر تصویری با کودکان برقرار کنم. خوشبختانه بازدیدکنندگان کودک همراه با پدر و مادرهایشان بسیار خوب استقبال کردند و بیشتر تصویرها با اینکه زیرنویس نداشتند، برای کودکان قابل فهم و جذاب بود. خیلی دوست داشتم ناشران یعنی کسانی که کتاب منتشر می­کنند، برای دیدن این نمایشگاه می­آمدند، چون هیچ کدام از این تصویرها هنوز چاپ نشده­اند و بیشتر قصه­ها و شعرهای تصویرها از خودم هستند. چگونه بر اساس قصه­های کودکان، نقاشی­ها و تصویرهای خود را کشیده­اند؟ قصه­ها را خودم می­سازم و همان طور که گفتم، حس خود را در حال و هوای کودکان قرار می­دهم که هنوز هم با بودن در کنار کودکان، این احساس را دارم. یعنی خودم را به جای یک کودک می­گذارم. خاطره­ای ازدوران کودکی­تان برایمان بگوئید؟ از حسهای کودکانه­ای که در یادم ثبت شده و آن را به خاطر می­آورم، پرواز با بادبادکم در آسمان نیلگون و سیر و سفر با اوست که مشاهدۀ شهرمان را از آن بالا برایم به ارمغان می­آورد. دویدن در سبزه­زار و شنیدن صدای کلاغ خوش خبر شادی خاصی را به من هدیه می­کرد. غیر از اینها، ساخت یک شهر کوچک با اسباب­بازی­هایم و بازی شیطنت­آمیزِ گربه کوچکم با توپ سفید، خاطرات دیگر من هستند. من وقتی کودک بودم، همیشه موقع خروج پدرم از منزل، چند بار پیشانی و صورت ماهش را می­بوسیدم. حتی اگر پدرم دیرش هم شده بود، با مهربانی پذیرای من بود و به من می­گفت «نازکم» و هر وقت از بوسیدن او دست می­کشیدم، او می­توانست از خانه خارج شود. در حالی که بین پلکان خانه ما تا درِ خروجی حیاط، 10 متری فاصله بود، اگر از حضورش سیر نشده بودم، با لبخند و صبورانه بر می­گشت تا دوباره خداحافظی کنیم، آن قدر که این مسئله را همۀ همسایه­ها می­دانستند. خاطرۀ دیگرم هم به مادرم مربوط می­شود. علاقه من به آغوش مادرم بود، وقتی برای قدم زدن به خارج از خانه می­رفتیم و من در آغوش مادر بودم، صدای کفش­های او را که مثل لالایی شیرین بود، فراموش نمی­کنم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 75صفحه 29