مجله کودک 80 صفحه 9

-یعنی چه؟ شما این همه پول دادید که این مرد آزاد شود؟ امام حسین (ع) لبخندی زد و فرمود: -این که تعجّب ندارد. ارزش آزادی یک انسان، خیلی بیشتر از این چیزهاست. ما اهل بیت پیامبر (ص) به خاطر شاد کردن دل بندگان خدا فرستاده شده­ایم. اشک از چشم زن جاری شد. شوهرش هم سر را به زیر انداخت و به فکر فرو رفت. غلام جوان هم که حالا آزاد شده بود،واقعاً نمی­دانست این قضیه را باور کند یا نه. مرد یهودی با صدای لرزانی پرسید: -ای فرزند رسول خدا، براستی شما این غلام را آزاد کردید؟ امام (ع) فرمود: -بله، او از همین حالا آزاد است. مرد یهودی نگاهی به غلام انداخت و گفت: -در تمام سال­هایی که تو در خدمت ما بودی، کاری برایت نکردم. امّا حالا که آزاد شده­ای، قطعه زمینی را به تو می­دهم تا بتوانی رویآنکار کنی و خرج زندگی­ات را درآوری! زن یهودی هم خطاب به شوهرش گفت: -پس لطف کن و مهریۀ مرا هم بده، می­خواهم مهریه­ام را به این مرد جوان ببخشم تا بتواند ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد. همان جا، زن و مرد یهودی اسلام آوردند و در حضور امام حسین (ع) به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد (ص) شهادت دادند. لبخند رضایت روی لب­های امام حسین (ع) نشست. دستهایش را به آسمان بلند کرد و فرمود: - خدا را شکر می­کنم که غلامی آزاد شد، زمینی بخشیده شد، مهریه­ای به صرف ازدواج رسید، و مرد و زنی به دین اسلام گرویدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 80صفحه 9