مجله کودک 80 صفحه 11

ناله­هایشان از دور می­رسید بر گوشت سوی خیمه­ها رفتی مشک آب بر دوشت دشمنان ولی ناگاه بر تو حمله آوردند دست پرتوانت را از بدن جدا کردند لحظه­هایآخر هم گر چه بی­صدا بودی باز غصّه می­خوردی فکر بچّه­ها بودی خاک کربلا می­سوخت از چکیدن اشکت آب بر زمین می­ریخت چکه چکه از مشکت...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 80صفحه 11