بعد از گرفتن اجازه به سرعت
دست به کار شد
هم مقداری از مواد اولیه خورشت برداشت
و به انتظار نشست
قیافه مادربزرگ
بعد از دیدن دست پخت شهرزاد
دیدنی بود
تصمیم گرفت که تا قبل از رسیدن
اربعین سال دیگر، نحوه پختن پلو و
خورشت قیمه را یاد بگیرد.
در ابتدا مادربزرگ به هیچ وجه راضی نمیشد
اما شهرزاد اصرار کرد: فقط دو قابلمه کوچک
و به پائین برگشت
حالا ببینید چه غذائی درست خواهد کرد
برای گرفتن راهنمائی، نزد خانم رشیدی رفت
مادربزرگ: شهرزاد جان، نیت تو خوب
بود ولی باید بدانی برای انجام هر کاری،
یا باید آن را بلد باشی و یا اینکه اول باید
نحوه انجام آن کار را یاد بگیری. در ضمن
انشاءالله سال بعد خورشت قیمه میپزیم.
تا صبح زمان زیادی نمانده بود و شهرزاد
باید میرفت تا کمی استراحت کند. اما
خوابش نمیبرد.معلوم بود که بازهم در
مغزش خبرهائی است و دارد تصمیمهائی
میگیرد...
چطور است که
خودم هم نذر کنم
و جداگانه مقداری
غذا بپزم
از اول تا آخرش
کار خودم
البته اگر بتوانم
اجازهاش
را بگیرم
از داخل کابینت دو ظرف مناسب پیدا کرد
و هم چند مشت برنج
یک ساعت بعد
و بعد از برداشتن در قابلمه
شهرزاد مدتی خیره ماند
هرچه نگاه کرد ، کمتر سر درآورد
شهرزاد به صحبتهای مهربانانه او
گوش داد
و پرسید:
برای سال آینده چه میخواهید بپزید
مجلات دوست کودکانمجله کودک 80صفحه 15