مجله کودک 81 صفحه 4

آینه دوست نسترین سیاری، 9 ساله و یاسمن سیاری 10 ساله ازتهران مجید فرزام، 9 ساله از کاشان مجتبی استاد حسن زاده، 12 ساله از کرج وقتی که می خواستم کارآگاه شوم... آنروز می خواستم کارآگاه شوم، یک کارآگاه حرفه ای، بنابراین تا از مدرسه به خانه رسیدم. به اتاق خودم رفتم و چندکاغذ و خودکار برداشتم و رفتم به کوچه، ابتدا احمد آقای رفتگر را دیدم. سلام کردم وگفتم: «احمد آقا شما چیزی گم نکرده اید؟» گفت: «راستش رابخواهی، یک جارو گم کرده ام! نمی دانی از وقتی که گمش کردم چقدر ناراحتم. خوب حالا تو این اطلاعات را برای چه می خواستی؟» گفتم :«قرار است که کارآگاه شوم!» احمدآقا ناگهان خندید و گفت: «اشکالی ندارد، اگر پیدایش کنی من 3000 تنومان به تو می دهم!» گفتم :«چه عالی!» و رفتم دنبال گمشده بگردم. چیزی نگذشت که دیدم یک جارو به دیوار تکیه زده است.باعجله آن را برداشتم و با سرعت بالای 50 کیلومتر دویدم تابه سر کوچه رسیدم. ولی دیدم که احمد آقا نیست. ناچار به خانه رفتم و جارو را در حیاط گذاشتم. صبح فردا تا احمد آقا را دیدم. سلام کردم و جارویش را دادم. احمد آقا هم سه هزار تومان را به من داد و من خوشحال شدم. امیر حسین کیقبادی 13 ساله از کرج

مجلات دوست کودکانمجله کودک 81صفحه 4