مجله کودک 81 صفحه 14

تصویر دوست گلناز و نجات جان غاز گردن دراز امیر محمد لاجورد گلناز در یکی از شهرهای کوچک استان گیلان زندگی می کند. گردن دراز هم نام غازی است که در خانه آنها زندگی می­کند. این نام را گلناز برای او انتخاب کرده است. هر روز مدت زیادی گلناز با گردن دراز بازی می کرد. روزها به خوبی می گذشتند قصه ازآنجا شروع شد که یک روز... یک روز صبح گل بوته به او گفت: فردا شب مهمان داریم. زن عمو پری وعمو حسن به خانه ما می­آیند. گلناز خیلی خوشحال شد. اما گل بوته زیاد خوشحال به نظر نمی آمد. گلناز از او پرسید: چرا ناراحتی؟ گل بوته نمی دانست چگونه جواب خواهرش را بدهد اما بالاخره گفت: مادر می­خواهد برای شام فردا، با گردن دراز سیاه خورشت (فسنجان)درست کند. گلناز خیلی ناراحت شد. به سرعت به سراغ مادرش رفت. کبری خانم در حال چیدن سبزی بود گلناز از مادرش خواست که برای شام فردا چیز دیگری درست کند و از پختن گردن دراز صرف نظر کند. مادر پرسید: به نظر تو چه چیزی برای شام درست کنم و گلناز گفت:نیمرو با استفاده ازتخم غاز مادر گفت: این راه و رسم مهمان داری نیست، ما باید از آنها خوب پذیرایی کنیم. گلناز به چشمهای گردن دراز نگاه می کرد و غصه می خورد گلناز چند بار دیگر پیش مادرش رفت اما مادر هر بار یک چیزی می گفت حرف از آبرو می زد و می گفت :توکه عمو و زن عمویت را خیلی دوست داشتی؟ و بار دیگر می گفت این غاز هم حیاط را کثیف می­کند و هم سبزی هائی را که من با زحمت زیاد می کارم. می خورد گلناز عمو و زن عمویش را دوست داشت ولی گردن دراز را هم خیلی دوست داشت به خود می گفت: باید راهی داشته باشد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 81صفحه 14