مجله کودک 81 صفحه 28

قصه دوست متخلّف رانندگی نوشتۀ ولفگانگ اکه ترجمه سپیده خلیلی بازرس «کسلر» با اخلاق خوش صدا زد:«صبح بخیر «اشمیت»! و با یک پرتاب عالی کلاهش را به قلاب جا لباسی انداخت و پرسید:«تازه چه خبر؟» دستیار بازرس جنایی «اشمیت» جواب داد: صبح بخیر! من باید ماشین خانم لومل از دفتر اسناد رسمی را به شما یادآوری کنم. کسلر به پیشانی اش کوبید و گفت: ای داد بیداد! درست است. می خواستم به کار آن رسیدگی کنم. ماجرایش چه بود؟» «اشمیت» سینه اش را صاف کرد و این طور شروع کرد: «خانم لومل، ماشینش را در خیابان «ره ویزن» پارک کرده بود. وقتی حدود نیمه شب می خواست برود، متوجه می شود که گلگلیر ماشین به کلی غر شده.افسر کشیک شهربانی «کُگِلِه» از ناحیه دوازده خبر داد که باید کار راننده یکی از ماشین هایی باشد که در پارکینگ زیرزمین «زه ویزن» پارک شده بوده، یکی از نگهبانان شب ، حتی مدل ماشین را تشخیص داده و دیده که همان ماشین چگونه به پارکینگ زیرزمین آمده و بین ماشین ها گم شده. ماشین هایی که احتمال دارد مقصر باشند، بازدید شده اند؟ - بله ، سه ماشین بودند، ولی سپر همه آنها به یک اندازه خراب شده است. - اسم صاحبان آنها را پیدا کرده اند؟ - اینجاست آقای بازرس، با نشانی هایشان.به علاوه من، همین الان ماشین اداره را خبر کردم. - بازرس چشمک خنده داری به دستیارش زد و گفت:«شما حتماً در آینده پیشرفت می کنید. اشمیت! بعد من می­خواهم به هر سه آقایان سری بزنم.» - آقای «باتکا» بلافاصله پس از اولین زنگ در را باز کرد. - کسلر دوستانه سلام کرد، نشان خدمتش را به اونشان داد و گفت:«صبح بخیر آقای باتکا. برای این که خلاصه کنم، باید بگویم: پریشب در خیابان«زه ویزن» کسی با ماشینی تصادف کرده. شما مظنون به جرم هستید.» - «آرنوف باتکا» با خشکی جواب داد:«زه ویزن» ماشین خود را پارک می کنید. - بله سه سال است. - پریشب شما چه موقع ماشینتان را آن جا گذاشتید؟ - باتکا کمی فکر کرد و گفت: «خب ، حدود ساعت هیجده. دیگر هم با ماشین جایی نرفتم.» - شاهدی هم دارید؟ - باتکا دوباره خشمگین شد،معلوم بود که از جواب دادن خوشش نمی آید. - نه شاهدی ندارم. - کسلر کلاهش را برداشت و رفت. - آقای «کلر» در راهرو، جلو صندوق پستی اش با بازرس کسلر رو به رو شد. او دوباره پرسید: «شما ماشینتان را در خیابان «زه ویزن» پارک می کنید؟»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 81صفحه 28