مجله کودک 82 صفحه 15

تنها و گرسنه است مثل تنهایی و گرسنگی بره ها ... نریمان می خواهد هنگام برگشت خبر خوشی برای بره ها ببرد. با پدر از دور احوالپرسی می کند... گوسفندها مشغول بازی و چریدن هستند. کاش می شد با آنها ازتنهایی و گرسنگی بره هایشان گفت. به پدر می رسد به یکدیگر خسته نباشید می گویند. پدر غذا را می گیرد... بقچه را باز می کند و تعارف می کند اما نریمان به یاد گرسنگی بره ها، چیزی نمی خورد و می خواهد شب با آنها غذا بخورد پدر می پرسد: چرا چیزی نمی خوری؟ و نریمان از غم بزرگش می گوید. پدر خوشش آمده است که پسرش همه چیز را می بیند و حس می کند و با پسر از فصل های مختلف و حکمت خداوند صحبت می­کند و این که شیر تازه برای آنها کافی است و دیگر این که آغل بهترین جایی است که فعلاً آنها می توانند به رشد کافی برسند بدون اینکه خطری آنها را تهدید کند. با این همه پدر فکر می­کند قلب پسرش به بزرگی و سبزی تمام دشت هاست. پدر مطمئن است که پسرش چوپانی مهربان، دلسوز و عاقل خواهد شد. عاقبت از او می خواهد که مراقب گله باشد تا بتواند کمی استراحت کند. نریمان با خوشرویی قبول می کند. و در این مدت به حرف های پدر فکر می­کند. نریمان چوپانی کوچک و مهربان است که امروز وقتی برگردد، حرف های بسیاری برای بره­ها دارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 82صفحه 15