مجله کودک 93 صفحه 6

دیدار دوست ای کاش می شد کاش بعضی از کلمهها وجود نداشتند. کلمهها و نامهایی که انسان را به یاد زشتترین کارها و پلیدترین افکار شیطانی میاندازند. اما افسوس که تا شیطان هست. اندیشهها و اعمال شیطانی هم وجود دارند وتا با آنها مبارزه نکنیم، از گزندشان درامان نخواهیم ماند. یکی از کلمههایی که آرزو میکنیم هرگز آن را نمیشنیدیم، کلمه «منافق» است. شاید فکر کنید «منافقین» تنها از زمان پیروزی انقلاب، سرو کلهشان پیدا شد و به جان مردم و مسئولان نظام افتادند. اما خوب است بدانید که از ابتدای ظهور اسلام، افراد منافقی وجود داشتهاند که خطرشان از کفار هم بیشتر بود. چرا که آنها در ظاهر مسلمان بودند، اما در پرده از دشمنان اسلام خط میگرفتند. همینها بودند که تا توانستند پیامبر(ص) و جانشین ایشان امامعلی(ع) را اذیت کردند و از درون با حکومت اسلامی به نبرد پرداختند. لطفا خودتان را به بچهها معرفی کنید. من حسین یزدی هستم، متولد سال ۱۳۳۶ و دارای مدرک دکترای رشته تاریخ. به خاطر علاقهام به بچهها و محیطهای دانشآموزی، از سال ۱۳۵۸ به آموزش و پرورش آمدم و به عنوان معلم، و بعد هم مربی امور تربیتی مشغول به کار شدم. الان هم به عنوان معاون پرورشی و تربیت بدنی سازمان آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران در خدمت بچهها هستم. چه شد که منافقین شما را ترور کردند؟ جرم من طرفداری از انقلاب بود. شاید چون میدانستند معلمها نقش زیادی در هدایت بچهها دارند، به فکر ترور امثال بنده افتادند. البته برای آنها فرقی نمیکرد که شما معلم باشید، یا کارگر، یا بازاری یا روحانی و یا از هر قشر دیگری. انها به محض این که احساس میکردند کسی طرفدار امام و انقلاب است و رفتارش روی دیگران هم تاثیر مثبت میگذارد، بیرحمانه به او حمله میکردند. شاید باور نکنید، اما دربسیاری موارد، آنها حتی به پدر و مادر خودشان هم رحم نکردند و آنها را فقط به جرم اعتقاد به نظام اسلامی به شهادت رساندند. در چه تاریخی به شما حمله کردند؟ آیا شما اسلحهای داشتید که از خود دفاع کنید؟ من در بیستم مهرسال ۱۳۶۰ مورد حمله قرار گرفتم. طبیعی است که مثل همه معلمهای دیگر، اسلحهای نداشتم و اصلا فکر هم نمیکردم که گروهی آن قدر وحشی و بیمنطق باشند که به یک شخص بیدفاع که هیچ آشنایی با آنها نداشت، تیراندازی کنند. تصورش را بکنید، وقتی برای رفتن به مدرسه از خانه بیرون میروید، چند نفر شما را به رگبار ببندند و فرار کنند. البته خدا خواست که من زنده بمانم و با تلاش پزشکان از مرگ حتمی نجاب پیدا کنم. بعد از این حادثه، چه حسی داشتید؟ تصور نامردی و ناجوانمردی آنها بیشتر آزارم میداد. البته طبیعی است که تحمل زخم گلوله کار دشواری باشد. اما ما قبلا هم از آنها ضربه دیده بودیم. آنها قبل از من بسیاری از مردم کوچه و بازار را شهید و مجروح کرده بودند. بسیاری از پشتوانههای انقلاب را هم از ما گرفته بودند. همان سالی بود که کسانی مثل شهید بهشتی، رجایی، باهنر و دهها تن دیگر از مسئولان نظام و دوستان امام را هم ترور کرده بودند. خود مقام معظم رهبری هم در ششم تیر همان سال مورد حمله منافقان قرار گرفته بودند که به طرز معجزهاسایی، وجودشان برای انقلاب حفظ شد. به نظر شما چرا گروهک منافقین، تا این حد از مردم و مسئولان کینه دارند؟ ببینید، آنها از ابتدا برداشت غلطی از اسلام داشتند. به قول شهید مطهری «التقاطی» فکر میکردند. «التقاطی» یعنی این که بعضی از باورهای اسلامی را با بعضی از باورهای ضددینی مخلوط کرده بودند و ترکیب چندشآوری از آن ساخته بودند. طبیعی است که مردم از آنها بدشان میآمد. اما همین مردم، عاشقانه از امام خمینی پیروی میکردند. در آن زمان، منافقین وقتی دیدند در برابر عظمت امام خمینی، نمیتوانند کاری از پیش ببرند، ظاهرا با مردم همصدا شدند و خودشان را طرفدار انقلاب نشان دادند. اما از همان آغاز پیروزی انقلاب، به طور پنهانی با دشمنان خارجی همدست شدند و از درون به تخریب و آشوب پرداختند. این یعنی اوج پستی و خیانت. درست مثل کسانی که در مدینه با پیامبر(ص) و مسلمانا زندگی میکردند. اما برای پیروزی کفار مکه تلاش میکردند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 93صفحه 6