مجله کودک 95 صفحه 28

قصه دوست سرقت در جاده جنگلی نوشته ولفگانگ اکه ترجمه سپیده خلیلی راه میانبری که از پایتخت به طرف «ارل باخ» میرفت از میان جنگل «رولینگر» میگذشت. اگر کسی از این راه میرفت، دست کم پانزده دقیقه در وقت صرفهجویی میکرد. فقط یک عیب داشت: کیفیت راه به شدت بد بود و به همین دلیل، در طول هفته عبور و مرور کمی در آن انجام میشد. برعکس شنبهها و یکشنبهها، وقتی کسانی که تشنه هوای تازه بودند و کسانی که برای گردش به خارج از شهر میآمدند، این جاده به کلی طور دیگری به نظر میرسید. در آن روز جمعه بعدازظهر، وقتی «تونی میسترهفر» کمک جنگلبان از کوره راهی رسید و خواست که از آن جاده با موتور گازیاش عبور کند، مات و مبهوت ماند. او به فاصله کمتر از پنجاه متریاش یک ماشین «پ.کا. و» خاکستری روشن را دید که ایستاده، در چهارقدمی آن یک دوچرخه توی جاده افتاده و در بین آنها مردی روی زمین بود. اگر چه مرد روی شکم افتاده و صورتش به طرف دیگری بود، میسترهفر فوری او را شناخت. او «برتلد والتسر» ۳۹ ساله، مجرد، قد ۱۷۹ سانتیمتر و وزنش ۱۸۵ پوند* بود. والتسر کتابدار و صندوقدار کارگاه سفالگری در ارل باخ بود. میسترهفر حتی یک ثانیه هم به آن مدرک جرمی که در برابرش افتاده بود، شک نکرد. بیتردید والتسر مورد حمله قرار گرفته بود. خونی که از پشت سرش آمده بود، به وضوح این را تایید میکرد. به علاوه در کنارش جعبه نگهداری پول بانک محلی، خالی افتاده بود. کمک جنگلبان، دوبار اسم والتسر را صدا زد. وقتی هیچ عکسالعملی ندید، روی موتور گازیاش تلوتلو خورد و تا جایی که آن وسیله نقلیه کوچک اجازه میداد، به سرعت به طرف جنگلبانی «رولینگر» برگشت، جایی که یک تلفن وجود داشت. در ساعت یازده، «همراه کیرستن» سربازرس جنایی، دو مامور ردیابی و یک آمبولانس در محل جرم حضور یافتند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 95صفحه 28