مجله کودک 97 صفحه 4

د مثل دوست حکایت دوست جواب هر بدی، بدی نیست خالد از اول شیطان بود. یک جا بند نمیشد. هرچه قدر که به او میگفتند دست از بازیگوشی بردار، توی گوشش نمیرفت. دیوار راست را بالا میرفت، کلاغها را میگرفت و پر میکند. گاهی هم بیرحمانه، لانه مورچهها را میسوزاند. خالد مدتی بود که به عنوان یکی از غلامان حضرت امام حسن(ع) به خانه ایشان آمده بود و متوجه شده بود که امام حسن(ع) به گوسفند کوچکی که در گوشه حیاط خانهشان بسته بودند، علاقه زیادی دارند. یک روز خالد با یک تکه چوب بزرگ، آن قدر به پای گوسفند زد تا پای گوسفند بیگناه شکست. گوسفند بیچاره از پایش خون میآمد و کنار حیاط افتاده بود و ناله میکرد. شب شده بود. امام حسن(ع) از مسجد آمده بودند و چشمشان به گوسفند بیچاره افتاد نگاه غمآلودی به پای شکسته حیوان بدبخت انداختند و پرسیدند: «چه کسی پای این حیوان زبانبسته را شکسته است؟» خالد با گستاخی جواب داد: «من پای این حیوان را شکستهام!» جضرت فرمودند: «چرا؟ مگر این حیوان با تو چه کرده بود؟» خالد گفت: «راستش را بخواهید، شنیده بودم که به این گوسفند علاقه خاصی دارید و من هم چون می خواستم شما را اذیت کنم، او را به این روز انداختم!» امام(ع) نگاهی به خالد انداختند و گفتند: «حالا که تو خواستی مرا اذیت کنی، من درعوض به تو پاداش میدهم تا بدانی که جواب هر بدی، بدی دیگر نیست تو دیگر آزادی، برو که آزادت کردم!» آن وقت، امام حسن(ع) آرام به طرف گوسفند بیچاره رفتند تا مرهمی بر پایش بگذارند. بغضی، گلوی خالد را میفشرد. او درس بزرگی گرفته بود که تا ابد فراموش نمیکرد. بیاختیار به طرف امام(ع) دوید و دامنش را گرفت. میخواست تا ابد غلامش باقی بماند، غلام کسی که هر بدی را به نیکی پاسخ میداد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 97صفحه 4