مجله کودک 98 صفحه 12

داستان دوست : محمد علی دهقانی ماهرترین تیرانداز به مناسبت میلاد امام محمد باقر (ع) امام محمدباقر(ع) تازه از سفر حج برگشته بود. هشام، پسرعبدالملک، که در آن وقت خلیفه بود. قاصدی به مدینه فرستاد تا امام را همراه پسرش جعفر به شام (مرکز حکومت) بیاورد. وقتی امام باقر(ع) و فرزندش به پایتخت رسیدند، هشام تا سه روز آنها را پشت درهای بسته نگاه داشت و بعد از سه روز، همه بزرگان دربار، سرداران و فرماندهان لشگر خود را به قصر دعوت کرد. خودش روی تخت مخصوص حکومت نشست و اجازه داد تا امام(ع) و پسرش وارد شوند. هشام، قصد اذیت و آزار امام(ع) را داشت و به خیال خودش میخواست ایشان را پیشبنیامیه کوچک کند. وقتی امام(ع) وارد تالار شد، دید که امیران سپاه هشام مشغول تمرین تیراندازی هستند. هشام، تا چشمش به امام(ع) افتاد، گفت: «ای ابا جعفر، تو هم تیراندازی بلدی؟» امام به آرامی پاسخ داد: «من دیگر پیر شدهام و این کارهای شایسته من نیست.» هشام گفت: «نه! به خدا تو را رها نمیکنم، مگر این که یک بار امتحان کنی! میخواهم مهارت تو را در تیراندازی ببینم!» امام (ع) در مقابل اصرار هشام، ناچار قبول کرد. تیر و کمان برداشت. در جای مخصوص ایستاد، هدف را نشانه گرفت و تیری پرتاب کرد. تیر درست وسط هدف نشست. امام(ع) تیر دوم را در چله کمان گذاشت و پرتاب کرد. تیر دوم، درست روی تیر اول نشست و جای آن را گرفت. بعد امام(ع) برای سومین بار نشانه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 98صفحه 12