
آرزوی رزمنده
به یاد شهیدان تخریبچی دوران جنگ
افشین علاء
شب پیش از حمله
یک بسیجی در دشت
توی آن تاریکی
پی چیزی میگشت
ناگهان در دل خاک
چند «مین» پیدا کرد
همة آنها را
یک به یک خنثی کرد
شاد، لبخندی زد
ماه با او خندید
آن طرفتر امّا
دشمن آنها را دید
ناگهان بر قلبش
زخم یک تیر نشست
آهی از درد کشید
قلب مهتاب شکست
آن زمان از چیزی
چشمهایش گله داشت
با خدایش تنها
یک قدم فاصله داشت
در نگاهش انگار
زخم صدها مین بود
لحظة آخر گفت:
«آرزویم، این بود.»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 101صفحه 35