
نسیم ، اسب بهار
آینۀدوست
بهار روی پل رنگین کمان خانه داشت . او هر سال سوار اسبش نسیم میشد و به زمین میآمد . بهار یک پیراهن گلدار قشنگ داشت که موقع آمدن به زمین آن را میپوشید . دیگر پایان عمر زمستان و تولد بهار نزدیک بود. زمین حال و هوای دیگری داشت . درختها ، گلها ، خاک و جوانهها ، همه و همه منتظر آمدن بهار بودند . بهار سوار اسبش نسیم شد و به سوی زمین پرواز کرد. نسیم یک اسب ساده نبود ، نسیم نسیمی دیگر از بهار بود. نیمهای که بهار با آن کامل میشد . نسیم یک اسب بالدار بود. برای همین بهار هیچوقت خسته نمیشد .
بهار کم کم به زمین نزدیک شد . وقتی به زمین رسید ، از اسبش پیاده شد و گلها و درختان را صدا زد :« آهای ، آهای ، گلها ، درختان ، من اومدم ، آهای بیدار شید . وقت شکفتنه ، آهای شکوفهها ، مگه خوابتون برده ؟»
گلها و درختان که صدای بهار برایشان آشنا بود ، با پوشیدن لباسی سبز ، دنیا را آذین بستند و جشن گرفتند . بهار سوار اسبش شد و از گلها و درختها خداحافظی کرد و به راه افتاد . همین که میرفت ، همهجا را سبز میکرد . رفت و رفت تا رسید به یک دهکده ، وقتی که سوار بر اسبش از کوچهها میگذشت ،دخترکی که جلوی در خانهای روی پله نشسته بود ، توجهش را جلب کرد . افسار نسیم را کشید و از اسب پیاده شد . دخترک گفت :«به به ! چه بوی خوبی میاد . وای چه عطری ! کی اینجاست ؟ من نابینا هستم . نمیتونم ببینمت ! تو کی هستی ؟ »بهار لحظهای مردّد مانده ؛ سپس لب گشود و گفت :« من ...من ،خوب اسم تو چیه ؟» دخترک گفت : «اسم من گلدونهاس ، نگفتی اسم تو چیه ؟» بهار گفت :« اسم من بهاره . اومدم تا دنیا رو سبز کنم . بیا اینم هدیۀ تو .» و شاخه گل مریمی را از خورجین اسبش برداشت و میان دستهای دخترک نهاد، گلدونه با خوشحالی گفت :« چه بوی خوبی میده! اما چه فایده که من کورم و نمیتونم ببینمش ...» دل بهار به درد آمد . از شدت غصه نمیدانست چه بگوید . ناخودآگاه دستان لطیف و شفابخشش را به چشمان گلدونه کشید . گلدونه آرام آرام چشمهایش را گشود . اولین چیزی که دید ،دامن پرگل و زیبای بهار بود و. با خوشحالی از جا بلند شد و دور بهار چرخید و گفت :«پس بهار تویی! چقدر خوشگلی ! ازت ممنونم که منو شفا دادی .» بهار سوار اسبش شد و برای دخترک دست تکان داد و رفت تا دنیا را سرسبز کند . حالا باز هم بهار بود و نسیم ، نسیم بود و بهار .
الهام واعظی ، 13- ساله نیشابور
الناز زیاد زاده، 10 ساله از تهران امیر حسین مرادی، 6 ساله از تهران
دوستان دوست
نیشابور: الهام واعظی 13 ساله شهرضا: شهاب فخری قزوین: صبا یوسفی تبریز: فاطمه پشت چی اسکویی
اهواز: آوید پورکرم. قم: محمد جواد بیگی 9 ساله شیراز: ایمان جعفری 8 ساله ارومیّه: سولماز قصری 10 ساله
زنجان: ایمان مؤمنی 7 ساله ساری: علی شجاعی 11 ساله رشت: نسرین روشن ضمیر 13 ساله
تهران: آناهیتا مدبّری 10 ساله نازنین تقی زاده 8 ساله محمد علی کشواد، محدثّه عسگرنژاد، سوگند فروغی 11 ساله، نیلوفر ملیکی 10 ساله
مجلات دوست کودکانمجله کودک 105صفحه 3