
فکر می کردم به دوست
مثل یک ماهی شدم
توی دریایی عمیق
شد نگاه تیز من
روی هر چیزی دقیق
توی دریای دلم
یافتم تنگی بلور
بود یک ماهی در آن
ماهی ای از جنس نور
برق می زد پولکش
نوری آبی رنگ داشت
قد مروارید بود
یک دل بی رنگ داشت
در دل آیینه اش
عکس من افتاده بود
او مرا با یک نگاه
در دل جا داده بود
ناگهان تنگ بلور
یک ترک خورد و شکست
قطره ای از جنس اشک
در دل دریا نشست
با حضور قطره ها
تشنه شد دریا به آب
باز هم شد دوستی
یک سؤال بی جواب
فکر می کردم به دوست
تا بفهمم دوست چیست
سعی کردم حس کنم
صاحب این واژه کیست
ناصر کشاورز
8/4/82
مجلات دوست کودکانمجله کودک 105صفحه 35