مجله کودک 108 صفحه 24

داستان­های یک قل ، دوقل یک صدای عجیب و آشنا آن روز ، نه ، آن شب کف پذیرایی دراز کشیده بودم و تلویزیون نگاه می­کردم . صدای تلویزیون بلند بود ، یک فیلمی داشت که تویش بزن بزن بود. یکدفعه زنم گفت :« محمدمهدی می­شنوی؟» گفتم :«آره مگر تو نمی­شنوی ؟ صداش که بلنده .» زنم گفت :« تلویزیون را نمی­گم که صدای اون رو کم کن .» صدای تلویزیون را کم کردم ، زنم گفت :« اصلاً قطعش کن.» صدایش را قطع کردم و گفتم :« خب چی ؟ صدای ...» که زنم نگذاشت بقیۀ حرفم را بزنم و انگشتش را گذاشت روی دماغش و گفت : «هیس س ! گوش کن.» ساکت شدم و گوش­هایم را تیز کردم. امّا چیزی نشنیدم . گفتم :«من که چیزی نمی­شنوم.» زنم باز گفت :« هیس س ! خوب گوش کن.» خوب گوش دادم. یکدفعه صدایی شنیدم ، یک صدایی مثل وزوز . گفتم : «فکر کنم پشه­اس ، داره وزوز می­کنه.» زنم گفت :« نه خیر پشه نیست ، گوش کن.» باز گوش دادم . صدای وزوز نبود ، یک صدای دیگر بود . گفتم :« نکنه موشه ؟ صدا از کجا درمیاد؟» زنم دیگر داشت عصبانی می­شد ، سرم داد کشید :« نه خیر موش هم نیست ، چرا حواست رو جمع نمی­کنی؟» ناراحت شدم ، این برخورد زنم مثل محمدحسین بود. ولی به روی خودم نیاوردم و شروع کردم به گشتن تا بفهمم صدا از کجا می­آید و صدای چیست ؟ اما نتوانستم بفهمم . زنم داشت لبخند می­زد، یک­جور خاصی لبخند می­زد، انگار ذوق­زده شده بود . گفتم :« از چی می­خندی؟» گفت :«یک چیزی بهت بگم باور می­کنی؟» گفتم :«چی؟» گفت : «نه ، تو بگو باور می­کنی ؟» گفتم :« خب من چه می­دونم چی می­خوای بگی؟» زنم باز لبخند زد و با صدای یواش گفت :« این صدا ، صدای بچه­مونه؟» خشکم زد ، برّ و بر به زنم نگاه کردم و بعد گفتم :« برو بابا ، بچۀ چهار ماهه چه جوری می­تونه توی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 108صفحه 24