
شکم مامامنش سر و صدا درست کنه ؟!»
بعد تکیه دادم به پشتی . زنم گفت :« باور کن راست میگم .»
یکدفعه یادم افتاد که من و محمدحسین هم وقتی تو شکم مامان بودیم ، کلّی سرو صدا میکردیم و حرف میزدیم ، البته نه به زبان الان ، به زبان جنینی ، به زبانی که همۀ جنینها و نینیهای فارس و ترک و عرب و انگلیسی و آلمانی و چینی و ژاپنی و همه دنیا حرف میزنند.
از خوشحالی پریدم طرف زنم و گفتم :« راست میگی. من و محمدحسین هم حرف میزدیم .الان داره یک چیزهایی یادم میآد. یادش به خیر ، چه روزگاری بود !»
یکدفعه زنم گفت :« منم یک چیزهایی یادمه ... یادمه که بعضی وقتها توی شکم مامان با خواهرم دعوام میشد و آن وقت بند نافش را میکشیدم .»
من زدم زیر خنده و گفتم :« اِه! مثل ما ، ولی بیشتر وقتها این محمدحسین بدجنس بود که بندناف منو میکشید.»
باز زنم انگشتش را گذاشت روی دماغش و گفت :« هیس س! صدا میآد.»
سرم را بردم نزدیکتر و خوب گوش دادم . راست میگفت . صدایک صدای عجیب و آشنا بود . صدای جنین بود ، انگار که داشت حرف میزد ، شاید هم آواز میخواند و منگ منگ میکرد. میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم ؛ ولی زنم نگذاشت . و بعد دیگر صدایی نیامد . گفتم :«چرا دیگه چیزی نمیگه ؟»
زنم گفت :« حتماً خسته شده و خوابیده ، هنوز خیلی کوچیکه .»
رفتم تو فکر . زنم گفت :« میدونی چیه محمد مهدی؟ هر جوری شده باید زبون دوره جنینی یادمون بیاد. ما باید با بچهمون حرف بزنیم ، باید زبونش رو بفهمیم .»
گفتم : «آره ، منم داشتم به همین موضوع فکر میکردم، باید زبون جنینها رو بفهمیم، ، باید یک راهی پیدا کنیم.»
کاشکی به جای این همه کلاس زبان انگلیسی و فرانسه و عربی ، یک جایی هم زبان جنینها و نینی ها را آموزش میداد.
ادامه دارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 108صفحه 25