مجله کودک 108 صفحه 25

شکم مامامنش سر و صدا درست کنه ؟!» بعد تکیه دادم به پشتی . زنم گفت :« باور کن راست می­گم .» یکدفعه یادم افتاد که من و محمدحسین هم وقتی تو شکم مامان بودیم ، کلّی سرو صدا می­کردیم و حرف می­زدیم ، البته نه به زبان الان ، به زبان جنینی ، به زبانی که همۀ جنین­ها و نی­نی­های فارس و ترک و عرب و انگلیسی و آلمانی و چینی و ژاپنی و همه دنیا حرف می­زنند. از خوشحالی پریدم طرف زنم و گفتم :« راست می­گی. من و محمدحسین هم حرف می­زدیم .الان داره یک چیزهایی یادم می­آد. یادش به خیر ، چه روزگاری بود !» یکدفعه زنم گفت :« منم یک چیزهایی یادمه ... یادمه که بعضی وقتها توی شکم مامان با خواهرم دعوام می­شد و آن وقت بند نافش را می­کشیدم .» من زدم زیر خنده و گفتم :« اِه! مثل ما ، ولی بیشتر وقت­ها این محمدحسین بدجنس بود که بندناف منو می­کشید.» باز زنم انگشتش را گذاشت روی دماغش و گفت :« هیس س! صدا می­آد.» سرم را بردم نزدیکتر و خوب گوش دادم . راست می­گفت . صدایک صدای عجیب و آشنا بود . صدای جنین بود ، انگار که داشت حرف می­زد ، شاید هم آواز می­خواند و منگ منگ می­کرد. می­خواستم از خوشحالی جیغ بزنم ؛ ولی زنم نگذاشت . و بعد دیگر صدایی نیامد . گفتم :«چرا دیگه چیزی نمی­گه ؟» زنم گفت :« حتماً خسته شده و خوابیده ، هنوز خیلی کوچیکه .» رفتم تو فکر . زنم گفت :« می­دونی چیه محمد مهدی؟ هر جوری شده باید زبون دوره جنینی یادمون بیاد. ما باید با بچه­مون حرف بزنیم ، باید زبونش رو بفهمیم .» گفتم : «آره ، منم داشتم به همین موضوع فکر می­کردم، باید زبون جنین­ها رو بفهمیم، ، باید یک راهی پیدا کنیم.» کاشکی به جای این همه کلاس زبان انگلیسی و فرانسه و عربی ، یک جایی هم زبان جنین­ها و نی­نی ها را آموزش می­داد. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 108صفحه 25