مجله کودک 109 صفحه 5

مرد مسیحی لبهایش را به خندۀ کوچکی باز کرد. وقتی سخن امام علی (ع) تمام شد ، قاضی از مرد مسیحی که متّهم بود پرسید : «تو چه جوابی داری ای مرد؟« او از هیبت نگاه قاضی کمی ترسید ، بیشتر به خاطر این که می­ترسید قاضی به نفع خلیفه مسلمین قضاوت کند ، چون امام علی (ع) او را به این کار گمارده بود . مرد مسیحی گفت :« نه خیر آقای قاضی ؛ این زره برای من است ، برای خود من!» چند نفر درِ گوشی پچ پچ کردند. قاضی دوباره به امام علی (ع) نگریست . امام عصبانی نَشد . فقط منتظر ماند تا قاضی در مورد آنها تصمیم بگیرد . قاضی پرسید :« ای امیر مؤمنان ! آیا شما برای حرفتان دلیل و شاهدی دارید ؟» امام علی (ع) سری تکان داد و گفت : « نه، ندارم!» دهانِ مرد مسیحی دوباره پر از خنده شد . قاضی کمی فکر کرد . سپس دفترش را بست و گفت :« حق با مرد مسیحی است ، زره برای اوست!» سپس برخاست . امام علی (ع) هم برخاست . مرد مسیحی هم با خوشحالی بلند شد . قاضی و همراهانش رفتند. امام علی (ع) هم با همان آرامشی که از اول داشت ، از اتاق بیرون رفت . مرد مسیحی دم در اتاق ایستاد ، سپس به فکر فرورفت . او چند لحظه­ای به زره نگاه کرد. سپس دلش طاقت نیاورد . تصمیم گرفت به امام علی (ع) چیزی بگوید . به طرف امام دوید و داد زد : «ای امیر مؤمنان ، صبر کن!...» امام علی (ع) ایستاد . مرد مسیحی به او رسید . در دلش آرام و قرار نداشت . او از کار خود پشیمان شده بود. ای امیر مؤمنان! این قضاوت قاضی ، از روی عدالت بود . شما هم مثل پیامبران خدا ، به حکم او راضی شدید و به او که کارگزار شما بد، حرف زوری نزدید. واقعاً که برایم تعجب­آور بود. امام علی (ع) به او گل لبخندش را هدیه دارد . مرد مسیحی زره را به طرف امام گرفت و گفت :«این زره برای شماست، من دروغ گفتم که برای من است . من اشتباه کردم !» امام علی (ع) زره را به او برگرداند و با مهربانی گفت :« من هم تو را بخشیدم . این زره هدیۀ من به تو باشد .» سپس از نزد او رفت . مرد مسیحی می­خواست از شوق زیاد گریه کند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 109صفحه 5