مجله کودک 109 صفحه 12

امیر محمد لاجورد امشب ، درهای آسمان باز است نوشته : مژگان بابامرندی یگانه : خواهر جان سلام. هنگامه : مامان چی برای افطار درست کرده­ای ؟ -: سلام کردم . : مامان خیلی گرسنه­ام تا افطار چقدر مانده ؟. -: خواهر جان ... -: چه می­گویی هی خواهر خواهر می­کنی؟ -: بالاخره اومدی خیلی وقت است منتظرم تا بیایی . منتظری ، حوصله ندارم. -: خیلی خوشحالم که قرار است امشب تا نصف شب بیدار بمانیم . خوشحالی که خوشحالی چکار کنم؟ هنگامه اصلاً حرفش را هم نزن ! من با ریحانه قهرم ، خودتان برایشان ببرید .» یگانه : خواهر ، خواهر ، خواهر جان » مامان : هنگامه برو در را باز کن ! هنگامه : »یگانه برو در را باز کن! بابا : هنگامه بیا کمک کن این­ها را ...» هنگامه : مامان برو کمک بابا » یگانه : بابا ، بده به من ، من خودم کمکت می­کنم . بابا : یعنی فیلم این قدر مهم است که ...» هنگامه : فعلاً نصیحت نکنید ، جای حساس فیلم است . هنگامه : پس یکی از این­ها کو؟ مامان : هنگامه روزه گرفتن فقط نخوردن نیست ، این چه اخلاقی است که دار ی ؟!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 109صفحه 12