
یگانه : « الآن میروم و به بابا میگویم .«
هنگامه : « خب بگو !
هنوز یاد نگرفتهای ملاحظهی آدمهای روزهدار را بکنی ؟
یگانه : بابا هنگامه بداخلاقی میکند،
بابا : الله اکبر!
هنگامه : مهر را چرا برداشتهای ؟ بده من ببینم ً
بابا شما هم زوتر نمازت را تمام کن تا افطاری بخوریم .
دیگر طاقت گرسنگی را ندارم .
بابا : هنگامه ، دخترم روزه از نظر تو یعنی چی ؟ رمضان چه ماهی است ؟ امشب - شب قدر - چه معنایی دارد ؟
امشب درهای آسمان باز است و تمام فرشتهها دور و بر ما هستند و همه
کارهایمان را میبینند . اگرمن جای یکی از فرشتهها بودم کدام یک از
کارهای خوبت را مینوشتم ؟ روزه بودهای ، قبول است ، دیگر چه داشتم
که بنویسم . اصلاً . اگر خودت جای یکی از آن فرشتهها بودی چه مینوشتی
بداخلاقی که میکنی ، در خانه کمک که نمیکنی ، با دوستهایت که هی قهر
میکنی ، صبر و تحمل هم که نداری.
هنگامه : ببخشید ، خیلی بداخلاقی کردم .
احساس میکنم اگر از من راضی نباشی روزهام قبول نیست .
اینها را برای افطارم نگه داشته بودم . بیا یکی دیگر
هم بردار. یکی دیگر را هم میخواهم به ریحانه بدهم .
یگانه : ولی تو که با او قهر کردهای ؟
هنگامه : قهر بودهام . اما این بار که آشتی کنم
دیگر قهر نمیکنم ....»
هنگامه : مامان میخواهم بروم پیش ریحانه ، آش را
هم بده ببرم . اما هنوز نمیدانم چطوری بروم آشتی کنم.«
مامان : خودم بردم . وقتی بروی و با لبخند سلام
؟ کنی یعنی آشتی کردهای . آشتی کردن همان برق
دوستی در نگاه توست که حتماً دوست تو آن را
خوب میفهمد . زود برگرد و میخواهم سفره
بیاندازم . اگر خواستی به ریحانه بگو بیاید با ما افطاری بخورد..
مجلات دوست کودکانمجله کودک 109صفحه 13