مجله کودک 112 صفحه 12

تصویر دوست یک مرحله جدید نوشته: مژگان بابامرندی امیر محمد لاجورد قصهای که بارها و بارها تکرار شده بود. امین هر بار سیدی جدیدی میخواست. هرچه پدر به او دربارهی زندگی عادی و آدمهای واقعی میگفت، فایدهای نداشت… پدر: «نه، نه، نه…!» امین: «برای آخرین بار…» -: «هر کدام از این سیدیها قرار بود آخرین آنها باشد.» -: «باز همان حرفهای همیشگی است، کار سخت شما یعنی بررسی پروندهها… میدانید پدر. یک بازی جدید آمده است و آنقدر هیجان دارد که نگو. یک آدم دارد با هزار جان. تازه،ضد ضربه و نسوز هم هست. پولش را بده دیگر. خسیس نباش!» -: «این پول! اما ببینم این قهرمانی که میگویی آیا میتواند فقط یک روز به جای من پرونده بررسی کند. یا به جای یک کارگر بیل و کلنگ بزند. یا اصلا عرضه دارد پول یک نان را دربیاورد و بخرد؟» فروشنده: «امین خان، آخرش تو پدرت را ورشکست میکنی!» به به، قهرمان به این مهمی، مال خودم شد. کجاست نوید که هی میگفت پدر دیگر برای خرید سیدی پول نمیدهد؟ امین: «ملاحظه میکنید؟ بدو که اصلا صبر ندارم… نویدجان بزنش، نابودش کن. مراقب باش، بخواب. بخواب روی زمین. زود باش اسلحهات را عوض کن، پناه بگیر، وای خدایا، آمد، آمد، تفنگت را بگذار روی رگبار، چه کار میکنی؟ حواست کجاست؟ پشت سر هم شلیک کن. پس چرا سینهخیز میروی؟ بلند شو و بدو، باید خودمان را نامریی کنیم…

مجلات دوست کودکانمجله کودک 112صفحه 12