مجله کودک 112 صفحه 25

همه که ساکت شدند، شبنم گفت: «محمدمهدی رو ول کن. وگرنه دفتر زبان نینیتون رو پاره میکنم، آنوقت دیگه بیچاره میشوید.» نسیم دوید طرف محمدحسین و پشت یقهاش را گرفت و او را کشید و گفت: «پاشو، زود باش، من این شبنم بدجنس رو میشناسم، از دوره جنینی، همین قدر بدجنس بود!» محمدحسین بلند شد و من از دستش نجات پیدا کردم. محمدحسین با اخم به من گفت: «دفتر رو بگیر و بده به من.» رفتم طرف شبنم تا دفتر را از او بگیرم. شبنم دستش را کشید عقب و گفت: «نه خیر، نمیشه، به همین راحتی که دفتر را نمیدم، شرط داره.» محمدحسین و نسیم با عصبانیت گفتند: «چه شرطی؟» نسیم گفت: «دوتاتون باید ده بار بگویید که بچّه ما باهوشتره!» محمدحسین دم گوش نسیم یک چیزی گفت و بعد به ما گفت:«باشه.» آن وقت دوتایی با هم هی گفتند: «بچه ما باهوشتره! بچّه ما باهوشتره!...» نسیم گفت:«نه خیر، باید بگویید که بچّة «ما» باهوشتره، نه بچّة خودتون!» محمدحسین لبخندی از روی بدجنسی زد و گفت: «خب ما هم همین رو گفتیم.» شبنم دفتر را جلوی صورتش گرفت و گفت: «باشه، این رو دیدید، دیگه نمیبینید!» یکدفعه محمدحسین و نسیم پریدند جلو و باه م داد کشیدند: «خیلی خوب، باشه، پارهاش نکن، میگوییم.» (ادامه دارد)

مجلات دوست کودکانمجله کودک 112صفحه 25