مجله کودک 114 صفحه 22

یاد دوست امام محرومان خاطرات دوست l یکی از افراد گروه معالج حضرت امام نقل میکند: «صبح یکی از روزهای زمستان سال 67 که سرمای آن را همه به یاد دارند، امام تلفن زدند و بنده سراسیمه خدمت ایشان رسیدم. آن سال برف زیادی در تهران باریده بود. دیدم اتاقایشان کاملاً سرد است. امام تنها یک پیراهن نازک به تن داشتند. من از ایشان خواستم در اتاق را ببندم. ایشان فرمودند: نه، دست به شوفاژ زدم. شوفاژ هم خاموش بود. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که این پیرمرد سالخورده و رنجور، میخواست در زمستان سال 67 بفهمد آن مردمی که حالا نفت ندارند، چه میکشند. l مدت ده سال به عنوان پزشک معالج حضرت امام خدمت میکردم. گاهی از وجود پزشکان متخصص دیگری هم برای معاینه آن بزرگوار استفاده میکردم. همیشه سفارش حضرت امام این بود که حقّ ویزیت این پزشکان باید پرداخت شود. هنگامی که عرض میکردم آقا این پزشکان با افتخار و با کمال میل، به حضور شما میرسند، میفرمودند: صلواتی برخورد نکنید، باید حقّ ویزیت و حقّ مدت زمانی که برای آمدن به جماران سپری میکنند،حساب و پرداخت گردد. l به یاد دارم که روزی حالشان را پرسیدم. گفتند: از ناحیة قلب احساس درد میکنند. همکاران را خبر کردم و مشغول گرفتن نوار قلبی شدیم. در همان زمانی که مشغول کار بودم، ایشان به آرامی گفتند: «آقای دکتر،هر چیزی پایانی دارد. اینها نشانههای پایان نیست؟» لحظهها و ثانیههای سختی بر من گذشت. چون امام مبتلا به بیماری قلبی بودند. نوار قلبی هم حاضر شد. با خنده به امام گفتم: «نه آقا، من که هیچ نشانهای از پایان در این نوار نمیبینم.» سعی میکردم خونسردی خودم را حفظ کنم و به اعضای تیم پزشکی نیز روحیه بدهم. در پاسخ صحبت من، ایشان لبخند معناداری زدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 114صفحه 22