
لبخند دوست
داستان های یک قل، دو قل
جنین های شکل هم
طاهره ایبد
من و شبنم رفتیم خانه محمد حسین. سلام و احوال پرسی کردیم و نشستیم. محمد حسین و نسیم رفتند توی آشپزخانه. ما ساکت ساکت نشستیم. ولی یک صداهایی می آمد. دم گوش شبنم گفتم: «صدای چیه؟»
شبنم گفت: «صدای وروجک هاست. حتماً دارند با هم بازی می کنند. وای اگه اینها بفهمند که با دوقلو داریم.»
دم گوش شبنم گفتم: «می دونی؟ وقتی منو محمد حسین هم جنین بودیم، به ما می گفتند: وروجک. وقتی هم به دنیا آمدیم، باز هم بهمان می گفتند وروجک.»
شبنم گفت: «واه، این که چیزی نیست به من و نسیم هم می گفتند وروجک.»
شبنم با این حرفش حسابی زد توی ذوقم. مثل آن وقت ها که محمد حسین مرا اذیت می کرد.
نسیم بشقاب میوه خورد آورد و بعد گفت: «چه خبر؟ خوب هستید؟»
من و شبنم گفتیم: «خیلی ممنون.»
بعد محمد حسین با ظرف میوه آمد و گفت: «می خوام یک چیز جالب نشونتون بدم»
گفتم: «چی؟»
محمد حسین گفت: «شاید وقتی نشونت بدم خوشحال بشی، شاید هم حرص بخوری. ولی من که از خوشحالی می خوام پرواز کنم.»
گفتم: «خب چیه؟ بگو ببینم»
محمد حسین به نسیم نگاه کرد. بعد دوتایی به هم لبخند زدند. یک کمی مشکوک بودند.
من به شبنم نگاه کردم و با اشاره گفتم: «موضوع چیه؟»
شبنم گفت: «نمی دونم.»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 117صفحه 24