مجله کودک 119 صفحه 12

تصویر دوست -/11 نوشته: مژگان بابامرندی امیر محد لاجورد مسعود: «حالا چه کار کنم؟ رویم نمی شود نمره بدم را به پدر نشان بدهم و امضا بگیرم.» مهرداد: «می دانم چه حالی داری. من هم اگر این نمره یازده را آورده بودم رویم نمی شد پیش پدر بروم.» مسعود: «مردانگی کن، برادری کن و تو ورقه را ببر و امضا بگیر.» مهرداد: «من؟ آخر چرا من؟!...» مهرداد: «باور کن چشم های پدر را که دیدم نتوانستم.» محمود: «شاید من بتوانم مشکل تان را حل کنم.» مسعود: «خیلی ممنون. ما سابقه کمک کردن های شما را داریم و خواهش مان از حضرتعالی این است که کمک نکنید.» دوتا آدم به این بزرگی، دو ساعت است که سر یک امضاء غصه می خورند. الان به اتاقم می روم و مشکل شان را حل می کنم تا خوشحال شوند. آری ندارد. این هم از امضا... محمود: «بفرمائید، خوشحال شدید؟» مسعود: «نه ، نه، نه.. باورم نمی شود. محمود جان، قربانت بروم، مگر نگفتم کمک نمی خواهم...» نمی فهمم این ها چرا این قدر ناراحت شده اند؟ اگر شبیه امضای پدر نشده است این هم راه دارد. الان درستش می کنم. حالا درست شد... مهرداد: «چه می کنی؟ چه نوشته ای؟ وای، مسعود ببیند غش می کند. مسعود قول بده ناراحت نشوی اما، راستش محمود رفته و بغل امضایی که کرده است نوشته این امضای پدرم است.» مسعود: «چی؟ جدی نمی گویی! خدای من! بدو برو هر چه زودتر ورقه ام را از دست او بگیر. دارد گریه ام می گیرد.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 119صفحه 12