
قصه دوست
عصر قشنگ پیروزی
نویسنده : محمد علی دهقانی
عصر بود . بچه ها در خانه «فرشته» جمع بودند : بنفشه ،زهرا،محبوبه و چندتا از دوستان دیگرشان . آن روز ، بیست و دوم بهمن 57 بود و روز تولد فرشته . یعنی فرشته آن روز 9 ساله می شد . آخر فرشته فقط 10 روز از بنفشه کوچکتر بود . قصه هفته قبل مرا که یادت هست ؟... بچه ها در خانه فرشته جمع شده بودند ،تا تولد دوستشان را به او تبریک بگویند و همه با هم کیک بخورند و شادی کنند . جشن قشنگی بود اتاق فرشته با کاغذهای رنگی به شکل گل و فانوس و ماه و ستاره ،تزئین شده بود و بادکنک های رنگارنگ از سقف اتاق آویزان بود . اول که جشن شروع شد ، دخترها خواستند دست بزنند و آواز بخوانند و پای کوبی کنند . ولی مادر فرشته با این کار مخالف بود و به بچه ها گفت: «دخترهای گل من ! بهتر آرام و بی سروصدا جشن بگیریم و دست زدن و ترانه خواندن را برای بعد بگذاریم . چون این روزها عدهای از بزرگترها ، در مبارزه با ماموران حکومت شاه ، شهید شده اند و خانواده های اونها عزادارند . »
مجلات دوست کودکانمجله کودک 121صفحه 10