
لبخند دوست
داستان های یک قل ، دوقل
طاهره ایبد
بومه، مومه
قسمت اول
خواستم از خانه بروم بیرون که شبنم گفت:«محمد مهدی یک دقیقه وایسا، گوش بده.»
ایستادم و گفتم :«به چی گوش بدم؟»
شبنم گفت:«انگار صدای گریه است.»
گفتم :«گریه ؟ کی؟»
شبنم انگشتش را گذاشت روی دماغش و گفت :«هیس!»
بعد گوش دادم. صدای گریه می آمد. گفتم :«نکنه محمد حسین و نسیم دعواشون شده و حالا نسیم داره گریه می کنه؟»
شبنم گفت:«نه، صدا از همین جاست یعنی فکر می کنم که صدای فسقلی هاست.»
گفتم :«چی؟ فسقلی ها دارن گریه میکنن؟ برای چی؟»
شبنم گفت:«نمی دونم.»
رفتم جلوتر تا صدا را بهتر بشنوم، شبنم راست می گفت، صدای آنها بود. نه ، انگار صدای یکی از آنها بود. سرم را نزدیک بردم و گفتم :«چی شده عزیزم ، چرا گریه می کنی؟»اونی که گریه می کرد، لا به لای گریه اش یک چیزهایی می گفت که ما نمی فهمیدیم. صدایش خیلی یواش بود. شبنم گفت:«محمد مهدی من نگران شدم، یک کاری بکن، نمی دونم چه اش شده.»
هر چه گوش دادم، نفهمیدم. شبنم گفت :«بچه ام ناراحته ، چی کار کنیم.»
بایدمی فهمیدیم که این جنین فسقلی از جه چیز ناراحت است. باز خوب گوش دادم تا صدایش را بشنوم؛ اما نشد. باید یک کاری می کردم . یک دفعه یک فکر خوب به ذهنم دسید. دویدم توی اتاق و ضبط را آوردم ، سیم میکروفون را به آن وصل کردم و میکروفون را دست شبنم دادم تا بگذارد روی شکمش و صدای گریه را ضبط کنیم. فسقلی همین جورداشت گریه می کرد و یک چیزی می گفت و گاهی چند دقیقه ای ساکت می شد و دوباره گریه می کرد و یک چیزی می گفت وگاهی چنددقیقه ای ساکت می شد و دوباره گریه می کرد. بعضی وقتها هم یک صدای دیگر می آمد که گمانم صدای "آن یکی بود.
صدارا ضبط کردیم و بعد ضبط را روشن کردم، طفلکی جنین فسقلی می گفت:«اووه، اوو....بوبه،....مومه...اووه...دووه.»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 123صفحه 24