مجله کودک 123 صفحه 30

داستان دوست من خوابم نمی یاد ! نویسنده : پاتریشیا را. وان وست مترجم : مینا اخباری آزاد ناتان از این ک به رختخواب برود و بخوابد، متنفر بود . هرشب موقع خواب ، ناتان بهانه ای پیدا می کرد تا به رختخواب نرود و نخوابد او فریاد می زد :«آخه من خسته نیستم !» جیغ می کشید که «من نمی خواهم بخوابم » و برای این که حرف خود را به کرسی بنشاند ، خودش را کف اتاق می انداخت و گریه و زاری می کرد . یک شب خواهرش از او پرسید :«میخواهی خرس پشمالویم را بدهم تا پهلوی آن بخوابی ؟» ناتان گفت :«ازش خوشم نمی یاد ». پدرش گفت :« می خواهی پشتم بنشینی و یک دور حسابی اسب سواری کنی ؟» ناتان گفت :«باید درباره ی آن فکر کنم» مادرش گفت :«اصلاً من خودم تو را به رختخواب می برم و ده بار می بوسمت و برایت یک لالایی قشنگ می خوانم تا بخوابی»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 123صفحه 30