مجله کودک 124 صفحه 13

فروشنده:«چون بچه ها ی خوبی هستید این را ببرید با تخفیف.» آرین :«اما ما همان ابالفضل بزرگه را می خواهیم . حتی بلیت اتوبوس مان هم مال شما. حالا آن را به ما می دهید؟» فروشنده :«ابالفضل چه روی پرچم بزرگ، چه روی پرچم کوچک ، بزرگ است.» یاسمن:«دیدی آرین ، دیدی گفتم نمی توانیم بخریمش؟» فروشنده :«صبر کنید بچه ها . برگردید ببینم . چرا رفتید؟ مگر نیامده بودید برای امام حسین خرید کنید؟» یاسمن :«ببخشید آقا . پولمان کم بود.» فروشنده:«بیایید داخل مغازه ببینم چه می توانیم بکنیم.» آرین :«ما که دیگر کاری نمی توانیم بکنیم. مگر این که شما بخواهید کاری بکنید!» فروشنده:«عزیزان من ، عزاداری که به این چیزها نیست. مهم این است که دل آدم غمگین باشد. این ها بهانه است تا یاد آن هایی که دوست شان داریم باشیم. حالا پرچم ، چه بزرگ باشد، چه کوچک ... گفتید تکیه تان مال بچه هاست، نه ؟ اگر مرا هم قابل بدانید و مثل یکی از خودتان قبول کنید من هم می خواهم کمکی به تکیه تان بکنم.همین بود که می خواستید، نه ؟ ببریدش . پولش را هم نمی خواهد بدهید. با آن چیز دیگری برای تکیه تان بخرید. بلیت های تان هم مال خودتان. فقط در مورد چیزهایی که گفتم فکر کنید، باشد؟» هر دو:«چشم.» آرین :«بفرما،یاسمن خانم. دیدی گفتم خدا خودش به ما کمک می کند؟» فروشنده:«فراموش نکیند مارا هم دعا کنید. شما بی گناهید و دعای تان زود مستجاب می شود اگرکار دیگری هم از دستم بر می آید بگویید انجام دهم. همان اول که آمده بودید شنیدم که این دختر خانم بهت می گفت که خیلی دوست دارد پشت این چرخ ها بنشیند و کمی بدوزد... حسین آقا، بی زحمت از پشت چرخ بلند شوید تا...»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 124صفحه 13