
لبخند دوست
طاهره ایبد داستانهای یک قل ، دوقل
بومه ، مومه
قسمت دوم
وروجک اصلا حرف گوش نمی داد. انگار هعمین طور داشت آن یکی را اذیت می کرد.البته مخاکه این را نمی دانستیم ، فقط حدس می زدیم . آخر آن یکی همین طور داشت گریه می کرد و هی می گفت:«بوبه... مومه... دووه.»
شبنم گفت:«یک کاری بکن، من دلم شور میزنه.»
گفتم :«چی کار کنم؟ ما کهنمی دونیم واقعا موضوع چیه.»
شبنم زد زر گریه و گفت:«می ترسم یک بلایی سرش اومده باشه.»
لا به لا ی صدای گریه ی آن جنین ، گاهی صدای آن یکی هم می آمد که انگار چیزی می گفت . داشت حرف بد می زد.
باید حسابی ادب می شد. برای همی ن داد زدم :«آهای بچه، تو چی کارمی کنی که اون قلت رو به گریه انداختی . کاری نکن عصبانی بشم ها؟»
یکدفعه هر دوتایشان ساکت شدند. به شبنم گفتم :«کیف کردی؟ حالا بو صورتت رو بشور.»
تا شبنم بلند شد، یکدفعه شکمشرا گرفت و گفت :«آخ»
بعد هم یک صدای غرغر می آمد. شبنم گفت :«بهتره بریم دکتر.»
گفتم:«برم به نسیم و محمد حسین اینا بگم؟»
شبنم گفت :«نه بهتره بریم دکتر ، شاید یک اتفاق دیگه افتاده.»
لباس پوشیدیم و راه افتادیم و رفتیم مطب. خانم دکتر به شبنم گفت:«دراز بکش تا معایه ات کنم.»
شبنم دراز کشید تا خانم دکتر گوشی را گذاشت روی شکم شبنم ، یکی از ان جنین های آتشپاره چنان لگد محکمی به گوشی زد که گوشی دکت راز توی گوشش درآمد. دکتر گفت:« وای اینا دیگه چی هستن؟ خدا به فریادتون برسه.»
دکتر گوشی را جا به جا کرد و باز یک لگد دیگر خورد. این جنین فسقلی ، داشت آبروی مرا می برد. خیلی خجالت کشیدم.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 124صفحه 24