
صدای تالاپ تالاپ قلب بچه ها از توی دستگاهی که به گوشی وصل بود، پخش می شد. دکتر تند و تند گوشی را جا به جا کرد و گفت:«انگار یکی از اونا داره گریه می کنه.»
من و شبنم گفتیم :«خیلی وقته که داره گریه می کنه.»
دکتر گوشی را گذاشت و گفت:«باید سونوگرافی کنم.»
من رفتم پای صفحه رایانه تا تصویر آن دو تا وروجک را ببینم. دکتر دستگاه را روشن کردو گوشی سونوگرافی را روی شکم شبنم گذاشت و آنرا حرکت داد. یک دفعه جنین ها آمدند، یعنی فیلمشان آمد تا آنها را دیدم خشکم زد. یک از جنین ها که کچل کچل بود، گوشه ی شکم شبنم نشسته بود. از بس جایش تنگ بود، پاهایش را هم توی شکمش جمع شده بود و بند نافش را گرفته بود و با لبهای آویزان می گفت: «بوبه... مومه...»
آن یکی دستش را زده بود به کمرش و روبه روی ما ایستاده بود. اخمهایش هم حسابی توی هم بود. ولی آن یکی موهای فرفری بلندی داشت که توی هوا سیخ ایستاده بود.
خانم دکتر گفت:«که این طور ... این قلدره ، دختره و اون یکی پسر.»
یکدفعه شبنم گفت:«اه، یعنی چی؟»
دکتر با تعجب به شبنم نگاه کردو گفت :«چی یعنی چی ؟ این که خیلی خوبه که یکی شون پسره و یکی شون دختره . شما باید خوشحال باشید.»
من هم گفتم :«خانم دکتر راست می گه شبنم»
شبنم که همین طور داشت به جنین نگاه نگاه می کرد، گفت :«از کی تاحالا دختر ها ، پسرها رو می زنن ، اونم یک دختر بچه ی جنین؟!»
قیافه ی دختره خیلی تخس بود، بر عکس پسره خیلی مظلوم یک گوشه چسبیده بود.
به شبنم گفتم :«ولی اگه پسره ، دختره رامی زد، من بیشتر ناراحت می شدم . تورو خدا قیافه اش رو نگاه کن چه بامزه اس. آدم دلش می خواد بغلش کنه و بخوردش.»
یکدفعه پسره بلند شد و دختر را هل داد، دختره هم او را هل داد.
به دکتر گفتم :«چرا اینجوری می کنن.»
دکتر گفت:«جاشون تنگه ، برای همین دعواشون می شه.چند وقت دیگه باید دنیا بیان.»
گفتم:«نمی شه حالا به دنیا بیان.»
دکتر گفت:«نه هنوز موقعش نیست، اونا کامل نشدن. وقتی ، موقعش برسه ، خودشون خبر می کنن. گمونم دو هفته ای به تولدشون مونده .»
دوتا وروجک ها هنوز داشتند با هم دعوا می کردند و بند ناف همدیگر را می کشیدند. برای این که جلویشان را بگیرم ، گفتم:«آروم باشید، خجالت بکشید ، چند روز دیگه به دنیا می آیید.»
تا این را گفتم ، یک دفعه هر دو تا چسبیدند ته شکم شبنم و محکم همدیگرو را بغل کردند. انگار از چیزی ترسیده بودند!
ادامه دارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 124صفحه 25