مجله کودک 129 صفحه 6

وقت خداحافظی بود. «ریّان» که قلب لطیفی داشت مانده بود که با چه رویی از امام رضا (ع) جدا شود. او باید به مسافرتی دور و دراز می رفت و شاید دیگر امام خود را نمی دید. ریان وسایل سفرش را آماده کرد. شترش را به یکی از خدمتکارهای امام رضا (ع) سپرد و گفت: «به او یک سطل آب بده تا من با امام (ع) وداع کنم». سپس به طرف اتاق امام (ع) رفت. حضرت منتظرش بود. ریان نزدیک اتاق که رسید فکر کرد: «یادم نرود که دو چیز را از مولایم بخواهم اول این که یکی از پیراهن هایش را به من بدهد تا وقتی که تو چقدر مهربانی از نسل هواپیماهای اولیه جنگی هواچیمای یک باله نیز به خدمت جنگ درآم. هواپیمای یک بال در ابتدا قدری خطرناک به نظر می آمد. هواپیمای یک بال به نگاه اول بسیار ضیف جلوه می کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 129صفحه 6