مجله کودک 129 صفحه 17

آن چیست که داخل جیبت گذاشته ای؟ غول جواب داد: یک پسر کوچولو. او رازی دارد که نمی خواهد فاش کند. غول دوم با شنیدن این حرف خنده شرورانه ای کرد و گفت: نمی خواهد فاش کند؟ حالا می بینیم. برو به طرف قصر! دو غول با قدم های مهیب به راه افتادند. کمی بعد به قصر سنگی بزرگی که کنار رودخانه گل آلودی ساخته شده بود رسیدند. در مقابل دروازه قصر به غول سوم که پنج برابر بزرگتر شش برابر زشت تر و هفت برابر وحشتناک تر از غول دوم بود برخوردند. غول سوم از غول اول پرسید: آن چیست که داخل جیبت گذاشته ای؟ غول اول جواب داد: یک پسر بچه! غول سوم با خنده گفت: یک پسر بچه؟ ! آن وقت چشم های گنده اش را نزدیک جیب پیراهن غول اول آورد به داخل آن نگاه کرد غول اول گفت: او رازی دارد که نمی خواهد فاش کند. غول سوم که این حرف را شنید خنده وحشتناکی کرد و گفت: نمی خواهد فاش کند؟ خوب حالا می بینیم. او را بگذار روی میز! غول اول پسر کوچولو را از جیبش درآورد و روی میز آشپزخانه نشاند. آن وقت هر سه غول دور او جمع شدند و به او نگاه کردند. پسر کوچولو نگاهی به غول اول سپس در جبهه انگشتان و متحدانش شوروی سابق (روسیه فعلی) قرار گرفته بود. شوروی ها میگ را در اختیار داشتند. میگ LGG-3 توسط یکی از خلبان های معروف شوروی به نام «ایوان کوژدب» توانست 62 هواپیمای آلمانی را سرنگون کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 129صفحه 17