مجله کودک 130 صفحه 7

عقید با عجله کیسه کوچک مصطکی را از پستو به آنجا آورد. آن را به کمک نرگس در پیاله پر آب مسی ریخت و سپس پیاله را بر هیزم روشن بخاری گذاشت. آنها چند دقیقه صبر کردند تا مصطکی به جوش آمد. نرگس با دستمال پیاله را از روی هیزم برداشت و کنار امام برد. جوشانده خنک که شد. امام پیاله را برداشت تا آن را بنوشد. دستش لرزید. نرگس و عقید ناراحت شدند. امام پیاله را به زحمت نزدیک دهان خود برد. اما لرزش دستانش نگذاشت که ان را به لب بگیرد. با ناراحتی پیاله را بر زمین گذاشت و به عقید گفت: «برو به آن اطاق کودکی را در حال سجده خواهی دید. او را نزد من بیاورد! » نرگس تعجب کرد. او و همسرش فرزندشان را تا به آن وقت از خدمتکار خود پنهان کرده بودند. عقید به اتاق کناری رفت. تا پرده را کنار زد. خشکش زد. او چیز عجیبی دیده بود. پسرکی در سجده بود و داشت دعا می خواند. بالای سر او رفت و خیره خیره نگاهش کرد. باورش نمی شد. وقتی سجده کودک تمام شد عقید گفت: «پسرم. آقای من دستور داد که به نزدشان بروی!» کودک با نگرانی برخاست. نرگس که به اتاق آمده بود. با مهربانی دست او را گرفت. آنها به بالین امام عسگری (ع) رفتند. عقید هنوز به چهره زیبای کودک نگاه می کرد. امام عسگری (ع) با دیدن او به گریه افتاد و گفت: «ای سرور خاندان من این جوشانده را به من بنوشان. من به سوی پروردگار خواهم رفت!» هواپیمای «کامت 4»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 130صفحه 7