مجله کودک 130 صفحه 11

شهرزاد: «حالا بلند شوید. بلند شوید برویم سر یخچال فکر کنم یک جعبه شیرینی خیلی خوشمزه توی آن باشد. حالا که شما بچه های خوبی هستید نفری دو تا از آن بزرگ هایش به هر کدام تان می دهم». کاش چیزی نمی گفتم. کاش کاری به کارشان نداشتم و می گذاشتم همان طور ساکت بنشینند. خودشان دویدند سر یخچال، جعبه شیرین را آوردند و شروع کردند تا ته آن را خوردن». -: «کمتر بخورید. مریض می شوید این قدر روی فرش نریزید ...» شیرینی را که خوردند تازه جان گرفتند و به جان هم پریدند. - «سرسام گرفتم. چقدر با هم کشتی می گیرید. خطرناک است. بروید سرتان را جور دیگری گرم کنید». شهرزاد: «نه، مامانم بفهمد غش می کند». بهتر بود که همان کشتی را می گرفتند کنترل آن ها غیر ممکن شده بود. به هر جایی سرک می کشیدند و هر چیزی را اسباب بازی می کردند. شهرزاد: «بده به من، این که مال بازی نیست ...» شهرزاد: «آخر چطوری رفتی آن جا، خدایا چه کنم؟» سینا: «ی ی ی ی ...» شهرزاد: «اگر بیایی پایین اسباب بازی می آوردم بازی کنیم». اسباب بازی های کودکی ام را آوردم. اما فقط پنج دقیقه سرشان با آن ها گرم شد. 4- محل بار 5- کابین مسافران 6- سکان بالا، برای حرکات جانبی هواپیما 7- طبقه دوم هواپیما 8- کابین خلبان 9- چرخ های دماغه هواپیما 10- سرویس بهداشتی 11- موتورهای توربوفن

مجلات دوست کودکانمجله کودک 130صفحه 11