سحر تو دلش میگفت: وای ببین نازنین چه گاو نازی آورده . چه قشنگه. حالا همه هدیههایشان را داده بودند و .... شیرین: پس سحر چی؟ سحر که هنوز کادویش را نداده. زود باش دیگه سحر.
سیما: خود سحر مثل یه کادوئه. همین قدر که آمده برایم بزرگترین هدیه است. نگین: اون چی چیه پشتت قایم کردی؟
سحر: من هدیهام رو بعدا میدم.
نگار: زود باش خودتو لوس نکن. سحر: بفرمایید سیما جان قابلی نداره. تولدت مبارک.
سیما: ممنونم سحر جان دستت درد نکنه . زحمت کشیدی.
بچهها با تعجب به هدیه سحر نگاه میکردند اول کمی ساکت شدند ولی بعد شروع کردند به پچ و پچ کردن.
شیرین: بچهها بچهها فکر کنم مداده. سحر مداد کادو آورده.
نگار: مداد؟ مداد؟ بعدش بچهها شروع کردند به خندیدن.
سحر آرزو میکرد کاش زمین الان دهان باز کنه و منو بخوره.
سیما: ساکت . به چی میخندیدن؟ هر کی الکی بخنده با من دوست نیست. خجالت نمیکشین....؟ حرفهای سیما به سحر جرات میداد. سحر: تازه شم. این همان مدادی که مدرسه بهم جایزه داده بود. چون خودم خیلی دوستش داشتم آوردمش برای سیما.
سیما: سحر جان خیلی ممنون که آمدی. دیر کرده بودی نگرانت شده بودم. داشتم میامدم دنبالت. از هدیهات ممنونم از کجا میدانستی مدادم تمام شده و میخوام یکی بخرم؟
یک ساعت بعد مهمانی تمام شده بود و بچهها رفته بودند..... مانده بود سیما و سحر و یک عالمه دوستی. سیما: دلم نمییاد با هدیهات چیزی بنویسم . میخوام تا آخر عمرم نگهش دارم.
تولید اولین خودروی ب ام و
اولین خودروی ساخت ب ام و به نام دیکسی در نمایشگاه خودرو و موتور برلین در سال 1928به نمایش گذاشته شد. به این ترتیب ب ام و در کنار تولید موتورسیکلت، به ساخت خودرو نیز پرداخت.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 140صفحه 12