مجله کودک 141 صفحه 7

شروع کرد به گریه کردن . مامان هم مجبور شد به جای بغل کردن من به او شیر بدهد . بغضم گرفت. دست بی بی جان را کشیدم و گفتم : «من می خواهم به خانه برگردم.» دو روز طول کشید تامامان و فسقلی از بیمارستان مرخص شدند. آن روز به محض برگشتن از مدسه خودم را در بغل مامان انداختم . آن طوری که بلد بودم ، خودم را لوس کردم و گفتم : « خیلی دلم برایتان تنگ شده بود.» اشک توی چشم های مامان جمع شد و گفت : « من هم همین طور عزیزم.» بعد از دو روز جدایی، انتظار داشتم مامان دفترهایم را نگاه کند. نمره های بیستم را بشمرد. برایم کیک خامه ای بپزد. اما مامان رفت سراغ فسقلی . لباس هایش را عوض کرد. به او شیرد اد وآنقدر زیر بغل تکانش می شد و بسیار سبک وزن بود. در «پرو» نیز مانند مصر باستان ، از قایق های ساخته شده از نی استفاده می شد . در پرو به این قایق ها ، «تی تی کاکا» گفته می شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 141صفحه 7