مجله کودک 141 صفحه 9

در آزمایشگاه از دست فسقلی خون گرفتند. آن موقع باز هم انگشتم را توی دست های او گذاشتم می خواستم به او بگوید گریه نکند. اما اشک های خودم از گوشه چشم هایم چکیدند و صورتم را تر کردند. زیر لب گفتم: «داداش کوچولو! من همیشه مواظبت هستم ، مطمئن باش .» آن شب من وبی بی جان به خانه برگشتیم. اما مامان و فسقلی در بیماررستان ماندند. خانه ساکت و خالی شده بود. کنار گهواره فسقلی ایستادم . دلم برای دیدن صورت گرد زرد رنگش ، برای گرفتن دست های کوچولو و گرمش ، تنگ شده بود . بابا که تازه از سرکار برگشته بود ، از پشت ، دست هایش را بر شانه هایم گذاشت و یواشکی در گوشم گفت: « من هم حوصله ام سر رفته ، چطوره یک اسم برای داداشت انتخاب کنیم؟» اسمی که به ذهنم رسید این بود : « نی نی زرد چوبه !» ابروهای بابا به هم گره خورد . کمی مکث کرده، بعد به زور لبخند زد و گفت : «مهرناز عزیزیم ، بچه های کوچک هم مثل ما به اسم های قشنگ احتیاج دارند.» آن شب من و بابا اسم های زیادی را توی دفترم نوشتیم و یکی را انتخاب کردیم. دلم می خواست هر چه زودتر فردا از راه برسد. می خواستم اولین کسی باشم که به فسقلی می گوید : «محمد» در یک قایق ، حداقل 4 قسمت وجود دارد که نام های مخصوص به خود دارند. قسمت عقب قایق که محل نشست است «پاشنه قایق» نام دارد. قسمت جلو، «پیشانی یا جبهه قایق» نامیده می شود. طرف راست و چپ نیز نام های مخصوص به خود دارند. به طرف راست ، «استار برد» و به طرف چپ، «پورت» گفته می شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 141صفحه 9