مجله کودک 145 صفحه 8

خرس سایه کوچک دوید و دوید و بیرون از جنگل به مرغدانی بزرگ رسید. روی زمین پر از مرغ­ها بود. پرها را جمع کرد و به جنگل برگشت. روی بوتۀ خاری نشست و وقتی بدنش پوشیده از خار شد، به راحتی پرها را روی دستها، شانه­ها و پاهایش گذاشت. و بعد به کنار درخت بلند برگشت و با خوشحالی فریاد زد: نگاه کنید، من هم پر دارم، من پرنده هستم. ولی پرنده­ها فقط به او خندیدند و گفتند: - تو پرنده نیستی؛ تو نمی­دانی که پرنده­ها آواز می­خوانند؟ خرس سیاه کوچک ناراحت شد، ولی به یاد آورد که در انتهای جنگل ، یک کلبه کوچکی هست که در آن معلم آوازی زندگی می­کند. بنابراین به کلبه کوچک رفت، در زد و با التماس به معلم گفت: لطفا به من آواز یاد بده، من باید آواز بخوانم . معلم آواز گفت: - خیلی عجیب است، ولی سعی خودم را می­کنم. من روش خوبی برای این کار دارم. با من بیا، حالا دهانت را باز کن و با من بخوان لا...لا....لا ...لا...لا.... خرس سیاه کوچک یک هفته کامل تمرین کرد و تمرین کرد و تمرین کرد. و وقتی احساس کرد آواز خوان خوبی شده است، با عجله به کنار درخت بلند رفت و با خوشحالی فریاد زد: من هم می­توانم آواز بخوانم، گوش کنید. دهانش را باز کرد و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد: لا...لا...لا..لا... پرنده­ها خنده کنان گفتند: تو پرنده نیستی، پرنده­ها پرواز می­کنند. خرس سیاه کوچک گفت: من هم می­توانم پرواز کنم. پای کوچکش را که پوشیده از پر بود بلند کرد و مشغول پریدن شد، بالا و پایین، اما نتوانست پرواز کند. کوتوله­های قهوه­ای، ستاره­هایی با دمای سرد هستند که کمی بزرگتر از سیاره مشتری می­باشند. در واقع اولین مرحله پس از مرگ یک ستاره، تبدیل آن به کوتوله قهوه­ای است. کوتوله قهوه­ای

مجلات دوست کودکانمجله کودک 145صفحه 8