
عینک بدبینی « سالی »
نویسنده : انید بلایتون
مترجم : نادیا علاء
« سالی سیمیل » به تازگی یک عینک قشنگ خریده بود. وقتی آن را به چشمش می زد، با آن شیشه های بزرگ مربع شکل و قاب رنگی؛ به نظر خودش، بسیار زیبا می شد. سالی با زدن این عینک به چشمش، احساس خوبی پیدا می کرد. درست بود که چشم هایش مشکلی نداشتند و او اصلاً به عینک طبی احتیاج نداشت، اما از وقتی این عینک را پشت شیشه های مغازه دیده بود، تصمیم گرفته بود بدون دستور چشم پزشک، آن را بخرد و استفاده کند.
چند روز بعد از خرید عینک، سالی به یک مهمانی عصرانه دعوت شد. در این مهمانی، خانم ها برای دوخت و دوز، دور هم جمع شده بودند. سالی بهترین بلوز گلدارش را پوشید و عینکش را هم در کیفش گذاشت. هوا بارانی بود، پس سالی چترش را برداشت و روانه مهمانی شد.
در مهمان، همه جمع بودند. از « توینیکل » پیر گرفته تا مامان « هوبارد » و خانم « پی پی تی » و خانم « پاپوف ». حالا سالی می توانست عینکش را به رخ همه بکشد. سالی کنار میزی نشست و چترش را هم به جای آویزان کردن در جا چتری، پهلوی دستش گذاشت، چرا که می ترسید کسی دیگر، آن را بردارد.
ÿ خودروهای آتش نشانی
امروزه یک خودروی آتش نشانی، در کمترین زمان می تواند خود را به صحنه آتش سوزی برساند. صدای آژیر خودروی آتش نشانی به اندازه صدای رعد و برق بلندی دارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 154صفحه 6