مجله کودک 156 صفحه 18

قصه های قهرمانی دست خدا ؛ قلعه گشا ! قسمت دوم آن شب ، در اردوی مسلمانان ، با انتظار و بی قراری به صبح رسید . همه می خواستند بدانند چه کسی فرمانده سپاه خواهد شد . سرانجام ، سکوت آن جمعیت مشتاق ، با این جمله پیامبر شکسته شد : علی کجاست ؟ یاران نزدیک گفتند : ای رسول خدا ، علی دچار چشم درد شده است . رسول اکرم فرمود : او را پیش من بیاورید ! ابوذر و سلمان رفتند و علی ( ع ) را بر شتری سوار کردند و تا کنار خیمه پیامبر آوردند پیامبر جلو رفت و نگاهی به چشم های بیمار علی ( ع ) کرد و در حالی که لبخند ملایمی به لب داشت ، دست مبارکش را پیش برد و با مهربانی روی چشم های علی گذاشت و در همین حال برای شفای او دعا کرد . چیزی نگذشت که درد چشم های علی از میان رفت و شفای کامل خود را دوباره به دست آورد *. آن وقت رسول خدا پرچم را به دست علی داد و با صدای رسا او را به عنوان فرماندة سپاه اسلام به همه معرفی کرد پیامبر به علی دستور پیشروی به سوی خیبر را داد. اما پیش از حرکت سپاه ، سفارش کرد : علی جان ، پیش از شروع نبرد ، نمایندگانی به سوی سران قلعه ها بفرست و آنان را به دین اسلام دعوت کن . اگر دعوت اسلام را نپذیرفتند باز هم می توانند در سایة حکومت اسلامی زندگی کنند . امّا باید صلاح های خود را تحویل دهند نوعی طوطی به نام کاکاپو در جنگل های زلاندنو زندگی می کند که قدرت پرواز ندارد . این طوطی شب هنگام بر سطح جنگل دیده می شود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 156صفحه 18