مجله کودک 159 صفحه 9

هستی : « بابا جون ، بریم تو اتاق مشت و مالت بدم ؟ نمی خوای بری حیاط بقیه دیوارها رو رنگ بزنی ؟ دیگه از این فرصت ها ... » بابا : « بذار ببینم ایم مادرت چی چی میگه ، حرف حسابش چیه ؟ » هستی : « مامان جون می خوای بری دوش بگیری تا خنک بشی ؟ خوبه ها . » مامان : « دخترم برو یه مسکن برام بیار که سرم داره از دست این بابات می ترکه .» توی خانه قرص نداشتیم . رفتم طبقه پایین تا از عزیز بگیرم . مامان بزرگ ( از پشت در ) : « الله اکبر الله اکبر . » عزیز نماز می خواند . بعد رفتم زیر زمین تا شاید سپیده قرص داشته باشه . سپیده ، دختر خالمه که چون دانشگاه اینجا قبول شده . آمده چند سالی با ما زندگی کنه . خیلی هنرمند . تمام دیوار زیرزمین رو سنگ چسبانده و همش درو و پنجره رو نقاشی می کنه . من بعضی روزا میرم پیشش این قدر خوش می گذره . اما امروز که اصلا خوش نمی گذره . پس چرا بابا و مامان بس نمی کنن ؟ صداشون تو راهرو پیچیده . سپیده : « به به سلام ، چرا این قدر پکری ؟ این سرو صداها چیه از خونه تون میاد ؟ » هستی : « ای بابا ، قرص سردرد داری ؟ » سپیده : « نبینم سر دختر خالم درد بگیره .» هستی : « برای مامان می خوام ، همش دارن دعوا می کنن و نمی دانم چکار کنم . » سپیده : « غصه نخور عزیز دلم ، بیا پیشم ببینم تو زندگی خیلی ها از این چیزها هست ، این ها شیرینی زندگیه . » هستی : « شیرینی ؟ آخه این چه جور شیرینی ایه که این قدر تلخه ؟ هیچی نمی تونی کمک کنی ؟ برو جداشون کن دیگه . بارک الله سپیده جون . » سپیده : « فکر نمی کنم کار درستی باشه که من برم بالا . بهتره بری و عزیز رو ببری ، حرف اونو بهتر از من گوش می کنن . با تجربه تره . » او در فیلم « خورنی نیمه شب » محصول سال 1941 ، رسماً" « تام » نامیده شد . در سال 1950 ، با طراحی پوست آبی و چشمان سبز به شکل امروزی خود درآمد . موهای سبیل کوتاه و چهار دست و پایی که با آن هر کاری را انجام می داد . نشانه های دیگری از شخصیت تام است .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 159صفحه 9