
مواقع با حرف زدنهای بیجا، به شخص مقابلشان دلداری دهند، فقط سکوت کرد و سکوت و باز هم سکوت. اوگذاشت تا زن جوان عقده دل را خالی کند و سفره دل را باز. از خودش بگوید و از کودکش که قربانی یک تصادف اتومبیل شده بود و حالا...
پیرزن فقط یک کلمه گفت: نذر کن، دخترم! نذرکن!
زن جوان درمیان اشک وآه پرسید: نذرچه کسی؟
پیرزن با مهربانی پاسخ داد: چه کسی بهتر از امام حسین (ع) و حضرت ابا الفضل (ع) دراین روز عاشورا، میتواند دستگیرت باشد، ای دخترم! نذرکن!
مادر سالها پیش، چنین روزی را به یاد آورد. روز عاشورا بود و او کودکی 7 ساله که به دنبال مادرش میدوید و ظرفهای نذری را به خانۀ همسایهها میرساند به یاد آورد که ازمادرش میپرسید: مادر!چرا همۀ این شلهزردهای خوشمزه رو به مردم میدهی؟ پس خودمان چه؟ و مادر درجوابش فقط لبخند میزد...
***
شب اول بعد ازعمل، میثم بسیاربی تاب بود. تب شدیدی بدنش را فراگرفته بود و مرتب ناله میکرد. مادر بر بستر پسر به انتظارنشسته بود و دست نیازش را به سوی آسمان درازکرده بود. نیمههای شب، مادر با صدای میثم، دست ازدعا برداشت.
- چی شده ، پسرم؟ چیزی میخوای؟!
میثم بلند شده بود و نشسته بود. هاج و واج به اطراف نگاه می کرد. دیگرتب نداشت.
مرکوری
تبدیل خط تولید موستانگ به مرکوری،کاری بودکه آمریکاییها درسال 1967 در صنایع خودروسازی خود انجام دادند. خودروی مرکوری هشت سیلندرداشت و با سرعت 171 کیلومتردرساعت حرکت میکرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 173صفحه 10