
کم نیست و همینجا هم میتوانی همسر خوبی برای خودت پیدا کنی. چرا میخواهی خودت را این همه به زحمت بیندازی و رنج و خطر این سفرطولانی را به جان بخری؟!»
گرشاسب، همۀ حرفهای پدر را شنید، اما آتش میل و اشتیاق در درونش خاموش نشد و همچنان روی تصمیم خودش اصرارداشت. سرانجام پدرکه دید نمیتواند نظر فرزند را عوض کند، با چند پند و اندرز مفید او را به خدا سپرد و روانه کرد. گرشاسب، بعد ازوداع با پدر، بر اسب تیزتک خود سوارشد وتنها غلام جوان و وفادار خود را همراه برداشت و بدون سپاه وتشریفات ازشهرخارج شد، که هیچکس ازقصد ونظر اصلی او باخبرنشود. این دوسوار، روزها و شبهای طولانی به تاخت راه پیمودند و رفتند تا به پایتخت سرزمین روم رسیدند. نزدیک قصر، ازاسب فرود آمدند واستراحت کوتاهی کردند وبعد راهی قصرشدند. نزدیک دروازۀ ورودی قصر، نگهبانان جلوی آنها را گرفتند و از نام و نشان دو سوارپرسیدند. گرشاسب گفت: «من مردی از ایرانشهرم و آمدهام که کمان را بکشم و دخترپادشاه را به همسری بگیرم.» نگهبانان با حالت تمسخر و ریشخند به او خندیدند وگفتند:«ای جوانِ ساده لوح! اگر خواستار وصل دختر پادشاهی، پس سپاه و سلاح و گنجینۀ طلا و جواهرات کو؟! ... خوب است بدانی که بسیاری از شاهان و شاهزادگان با همین آرزو با سپاهیان بیشمار و طلا و جواهر بسیار و شکوه و تشریفات خیره کننده به ایجا آمده وهمۀ آنان با شکست و ناکامی از همین راه برگشتهاند. حال، توکه سواری یکّه و تنها هستی و هیچ چیزی با خودت نیاوردهای، چه طور میخواهی به آرزویت برسی؟»
گرشاسب، از این مقایسه خشمگین شد وسر نگهبانان فریاد کشید: «این حرفهای بیهوده را کناربگذارید! بزرگی به داشتن سپاه و سلاح و طلا و نقره نیست. بزرگ، آن کسیست که درپیشگاه خداوند، گرامی و سربلند باشد. مگرشاه شما برای دامادی خودش، کشیدن کمان مخصوص را شرط نکرده است؟ این کار چه ربطی به سپاه و گنجینه دارد؟ اگرمن سلاح و لشگرندارم ، دل شیر و زورِ بازوی پهلوانی دارم. شما هم حقّ ندارید کسی را در امتحانی که نداده است، سرزنش کنید!»
ادامه دارد
موریس مینور
فورد مدل T، فولکس واگن و سیتروئن دوسیلندر (ژیان) به همراه موریس مینور ازمحبوبترین خودروهای با اندازه کوچک بود که استقبال زیادی ازآنها شد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 173صفحه 19