مجله کودک 173 صفحه 40

«مثل علی اصغر(ع)» روزی که به خانه آمدم، خسته و کوفته بودم اما موضوع انقلاب و خاطره­ای که مادربزرگ قرار بود برایمان تعریف کند، خستگی را از یادم می­برد. آن روز لباسهایم را جمع کردم، مشق­هایم را نوشتم و سپس به طرف خانه­ی مادربزرگ حرکت کردیم. وقتی رسیدیم زنگ را زدم و به مادربزرگ سلام کردم. چای وشیرینی و... همه آماده بود. قراربود همه امشب دور هم زیرکرسی جمع شویم و مادربزرگ ازخاطره­های انقلاب برایمان بگوید. مادربزرگ شروع به تعریف کرد. آن روزاکثرمردم جلوی دانشگاه راهپیمایی می­کردند و شعارمی­دادند: تاخون در رگ ماست خمینی رهبرماست. مرگ برشاه و... دراین میان کودک 7 ساله­ای که به راهپیمایی آمده بود و با مشت گره کرده درحالی که چادرگل گلی­اش را محکم گرفته بود وبه همراه سایر مردم شعارمی­داد، توجه مرا به خودش جلب کرد. لحظه­ای سرم را برگردانم، برگشتم و پس از شلیک گلوله نگاهم به لکه­ای خون که میان گلهای چادر دخترک خودنمایی می­کرد، افتاد. ناگهان صدای الله اکبر بلند شد. جنازۀ کودک را مردم روی دست گرفتند اشک ازچشمهایم جاری شد و به این فکرمی­کردم که مؤمنان چه بزرگ وچه کوچک باشند در راه دین حتی جان خود را نیز ازدست می­دهند. درست مثل حضرت علی اصغر(ع) که در روز عاشورا در آغوش پدربزرگوارشان امام حسین (ع) جان خود را در راه دین خود به خدا هدیه کردند. کیمیا دامیار 11 ساله- تهران عرفان سامعی 12 ساله از تهران محمد عزیز محمدی 7 ساله از اراک نامه­ها آرمان رضانور 12 ساله از تهران: کتاب در مجله را دوست دارم وآن را نگه می­دارم. عکس­های امام خمینی (ره) را که درصفحۀ 3 جلد چاپ می­شود، آلبوم کرده­ام. پیشنهاد: ازکاریکاتور هم درمجله استفاده کنید. روزی روزگاری ماه خیلی ناراحت بود او حتی جواب سلام خورشید را هم نمی­داد. خورشید گمان کرد ماه با او قهرکرده است وبا کنجکاوی از ماه پرسید: ماه دوست من آیا با من قهرکرده­ای؟ ماه با تعجب جواب داد چی: من، نه من با تو قهرنیستم! خورشید خوشحال شد وگفت: برای چی ناراحتی؟ ماه جواب داد تو باوفا هستی، هم با من دوست هستی هم با ستارگان، اما ماهی خال خالی رودخانه که با من دوست بود دیگر کاری به من ندارد چون یک ماهی دیگر کنار او آمده است وخودش را در دل دوست من جای کرده است. خورشید خندید وگفت: حالا فهمیدم چرا حوض نخواست ماهی­ها را گرم کنم این قدر این دو ماهی درآب تند شنا کرده­اند که احتیاجی به گرم کردن آنها نبود. ماه آهی کشید وگفت: کاشکی من یک ماهی بودم. ناگهان خورشید گف: ماه! ساکت چه صدایی می­آید؟ آنها ساکت شدند وگوش به صدا دادند: ماهی­ها داشتند حرف می­زدند یکی از آنها گفت: من چند دوست دیگه هم دارم آن­ها ماه،خورشید وستارگان هستند چند شب پیش خورشید به من گفت: چرا جواب سلام ماه را ندادی من گفتم: حواسم نبود! می­خواهم از دل ماه دربیاورم. ماه که ازآسمان صدای ماهی را شنیده بود ازآن بالا فریاد زد: ماهی عزیز من با تو دوست هستم و ازآن به بعد ماه، خورشید، ستارگان، حوض، ماهی و دوست جدید ماهی با هم قهرنکردند. محیا اکبرپور کلاس چهارم «دوستان دوست» * کاشان: نوشا مستوری زهرا سادات علوی، فاطمه سادات علوی، آمنه سادات علوی، نرجس ورقیه گلچهرگان، حدیثه اخباری، مریم طوطی. *شیراز: سروش زرنانی * قم: زینب عباسی، مریم عباسی، پریسا روحی نژاد 8 ساله، زهرا سادا علوی، فاطمه سادات علوی، یاسمن محمدی 12 ساله * اردبیل: سجاد نصیروند * مشهد مقدس: کسری مختارپور * لاهیجان: فاطمه نوان هادی لاهیجی * گرگان: علی بابایی * ساوه: محمد سیف جمالی اهواز: ابوالحسن اسلامی * بهشهر: مصطفی محمد پور * کرج: پرستو کوچک پور 11 ساله * تهران: پدرام فیض نژاد، مهسا نیکخواه بهرامی 10 ساله، یاسمن مجیدی، المیرا ظهری، پریسا فلاحی کیا نمای جلوی پورشه 911 توربو نمای عقب خودروی پورشه 911 توربو

مجلات دوست کودکانمجله کودک 173صفحه 40